جدول جو
جدول جو

معنی سرپولک - جستجوی لغت در جدول جو

سرپولک
(سَ لَ)
نام محله ای به طهران که در جنوب طهران قرار گرفته است، بین خیابان سیروس و مسجد شاه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرپوش
تصویر سرپوش
آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار
پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپوک
تصویر کرپوک
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپوشه
تصویر سرپوشه
سرپوش، آنکه اسرار کسی را حفظ کند و به دیگران نگوید، رازدار، رازنگهدار، پارچه ای که زنان با آن سر خود را بپوشانند، آنچه بالای چیزی بگذارند که روی آن پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
صاحب پول بسیار. (یادداشت بخط مؤلف). صاحب مکنت بسیار. آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفادۀ شایان از آن نتواند کرد
لغت نامه دهخدا
(پُ)
غنی. ثروتمند. صاحب نفوذ بسیار
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. دارای 115 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ لِ)
از تیره لابیه است و قسمت قابل مصرف آن ساق گلدار تازه و مادۀ مؤثرآن اسانس است و مواد استعمال آن ساق گلدار تازه، الکلاوولنه رر... (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سردار ضابط و صاحب سیاست. (جهانگیری) :
دین حق را نه چون تو یک سرتیر
ملک شه را نه چون تو یک سرپاک.
ابوالفرج رونی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُ)
ازار پوشاندن. (دهار). سراویل پوشاندن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / سَ رَ / رُو تَ)
شورش و آشوب و غوغا. (برهان) (آنندراج). شورش و آشوب. و همچنین سرموتک. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زائد استخوان پشت (گرده). (دزی ج 1 ص 645)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
کنایه از مردم فرومایه و بی قدر و قیمت و بی تعین. (برهان) (انجمن آرای ناصری). کنایه از بیقدرو بی تعین و حقیر و فرومایه. (آنندراج) :
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
، مقابل سربزرگ. (آنندراج) :
چو باز ارچه سرکوچکم دل بزرگم
نخواهم کله وز قبا میگریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
سروتک. آشوب و شور و غوغا. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ ضَ)
دهی از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. دارای 1218 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، زیره و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
ده جایزان بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 110 تن سکنه. آب آن از رود خانه مارون و محصول آن غلات و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ شَ / شِ)
بمعنی سرپوش که مقنعۀ زنان و سرپوش دیگ و طبق و خوان باشد. (برهان). رجوع به سرپوش شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پوشیدن سر، رازداری
لغت نامه دهخدا
تنگ... مکانی است در کوههای بختیاری که بارون دوبد بسال 1841 میلادی در آنجا حجاریهائی یافته و بعضی محققان آنرا مربوط به عصر اشکانیان میدانند. (ایران باستان ج 3 ص 2694)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حالت خرپول. حالت آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفادۀ شایان نمیکند
لغت نامه دهخدا
(سُ)
شتر لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
جوز رومی. (ناظم الاطباء). جوز رومی به لغت اندلسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرپول
تصویر خرپول
صاحب پول بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرونک
تصویر سرونک
سروی کوچک آنتن کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن، آنکه سر دیگری را نگاه دارد رازدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپول
تصویر پرپول
غنی، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گندم یا جو، پوست آرد نشده دانه غله (گندم جو)، نوعی مرض جلدی که در طبقه شاخی اپیدرم تحت تاثیر برخی قارچها پوسته پوسته شده و میریزد. یا سپوس سر. شوره سر که عبارت از پوسته بشره سر میباشد که بر اثر فعالیت قارچهای کچلی و برخی قارچهای انگلی دیگر که از سر بشکل پوسته ها و فلسهایی جدا میکند شوره سر سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دیگ کماجدان کاسه خم و جز آن گذارند تا محتوی آن محفوظ ماند، مقنعه زنان سر انداز. یا سر پوش از سر طبق برداشتن، از روی طبق سرپوش را بر کنار کردن، سری را فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرپول
تصویر خرپول
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرپوش
تصویر سرپوش
آن چه بر سر دیگ، کاسه و مانند آن گذارند تا محتوی آن محفوظ بماند، مقنعه زنان، سرانداز
فرهنگ فارسی معین
توانگر، ثروتمند، بسیار ثروتمند، صاحب مکنت، پولدار، متمول
متضاد: آس وپاس، بی پول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ولیک، از تیره ی گل سرخ، گونه ای زالزالک وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
بالاترین کرت هر پاره ی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
ولیک سرخ، از تیره ی گل سرخ و از گونه ی زالزالک وحشی که نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی