جدول جو
جدول جو

معنی سرپادرق - جستجوی لغت در جدول جو

سرپادرق
(سَ دَ رَ)
ده اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 342 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرادق
تصویر سرادق
سراپرده، خیمه، چادری که بالای صحن خانه بکشند، غبار یا دود که از اطراف چیزی بلند شود و آن را فراگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(سُ دِ)
سراپرده. ج، سرادقات. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (دهار). سراپرده و شامیانه. (غیاث) (ربنجنی). و بعضی نوشته اند که این معرب سراپرده است. (آنندراج) :
بنشین در بزم بر سریر به ایوان
خرگه برتر زن از سرادق کیوان.
منوچهری.
مگر لشکرگه غلمان خلدند
سرادقشان زده دیبای اخضر.
ناصرخسرو.
این کعبه در سرادق شروان سریر داشت
وآن کعبه در حدیقۀ مکه قرار کرد.
خاقانی.
و سرادق مزعفر در چهرۀ هفت طارم اخضر کشید. (سندبادنامه ص 111). و سرادق جلال و حشمت او را به طناب تأیید مطنب و مقوم گردانید. (سندبادنامه ص 8). روز بر اوراق نرگس می غلتیدند و شب در سرادقات مسدس که از موم ساخته بودند می خفتند. (سندبادنامه ص 201).
بر آستان عبادت وقوف کن سعدی
که وهم منقطع است از سرادقات جلال.
سعدی.
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
شه شرق بر که کشیده سرادق
دمیده شباهنگ از صبح کاذب.
حسن متکلم.
ترا علم چو به قاضی القضاه میکردند
نبودرایت آفاق این سرادق نور.
نظام قاری.
، خیمه ازپنبه، غبار بلندرفته. (منتهی الارب). گرد. (مهذب الاسماء) ، دود بلند به چیزی گرد گرفته یا عام است، هر چیز که محیط چیزی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته فرهنگنامه نویسان گمان کرده اند که این واژه تازیگشته سراپرده است و شاید: سراد: چادر پنبه ای شامیانه، گرد برخاسته، دود برخاسته خیمه سرا پرده، چادری که بر فراز صحن خانه کشند، غباری که گرد چیزی را فراگیرد جمع سرادقات. یا سرادق اعلی. بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست سرادقات نوریه سرادقات قدرت سرادقات جلال. یا سرادقات جلال. سرادقات اعلی. یا سرادقات قدرت. سرادقات اعلی. یا سرادقات نوریه. سرادقات اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرادق
تصویر سرادق
((سُ دِ))
سراپرده، خیمه، چادری که بالای صحن خانه کشند، جمع سرادقات
فرهنگ فارسی معین
سراپرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد