جدول جو
جدول جو

معنی سرولایت - جستجوی لغت در جدول جو

سرولایت
(سَرْ وَ یَ)
دهستان مرکزی بخش سرولایت که از 67 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع جمعیت آن در حدود 29222 تن است. کلیۀ قراء این دهستان در اطراف شوسۀ قدیمی تهران واقع است. آب مزروعی آبادیها از رودخانه وچشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و انواع میوه جات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سولفیت
تصویر سولفیت
هر یک از نمک های اسیدسولفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
زادگاه، منطقه، شهر و توابع آنکه یک نفر والی بر آن فرمانروایی می کرد، برابر با شهرستان کنونی، کشور، حکومت کردن، فرمانروایی، در تصوف ولی بودن، مقام ولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
انتقال مرض از یکی به دیگری، واگیری، اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر، اثر کردن چیزی در چیز دیگر، به راه افتادن و سیر کردن در شب، شب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روایت
تصویر روایت
نقل کردن خبر، حدیث یا سخن از کسی، بازگو کردن سخن کسی، حدیث، خبر، حکایت
فرهنگ فارسی عمید
(سَرْوْ مَ)
که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد. بمانند سرو در راستی و اعتدال. سروقد. خوش اندام. راست اندام:
سوی هر سروقامتی میدید
قامتی نی قیامتی میدید.
نظامی.
مهر تو نگار سروقامت
بر من رقم است تا قیامت.
سعدی.
ای ماه سروقامت شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان می پرس گاهگاهی.
سعدی.
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سولفیتها نمکهای اسید سولفورو هستند و آنها غیرمحلولند، ولی در اسیدها حل میشوند و گاز SO2 میدهند و روی همین خاصیت آنها از سولفاتها تمیز داده میشوند، سولفیتها شامل انواع متعددند، مانند: سولفیت باریم، سولفیت کلسیم، سولفیت نقره، سولفیت جیوه یک ظرفیتی و سرب، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروییت
تصویر سروییت
فرانسوی دستارچه دستار خوان
فرهنگ لغت هوشیار
سولفیتها نمکهای انیدرید سولفورو هستند و آنها غیر محلولند ولی در اسیدها حل میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروقامت
تصویر سروقامت
خوش اندام، راست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایت
تصویر روایت
نقل و سخن و یا خبر از کسی، نقل کردن سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
تاثیر و در رفتن و اثر کردن چیزی در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
حکومت کردن، دست یافتن تصرف کردن، مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود: ولایت کیلان و ولایت مازندران، سرزمین خطه: (ورایت نصرت شمارازکلاردشت نهضت نموده بعداز چندکوچ به ولایت لاررسید)، شهر بلده، کشور مملکت: (گفتی کزجمله ولایت روس بود شهری بنیکوی چو عروس) (هفت پیکر)، جمع ولایات، (دراصطلاح نویسندگان شبه قاره هند) ایران: (رسمی است که قلندران و عاشق پیشگاه ولایت بر سینه داغ کنند)، شهر و مولد و موطن هرکس (غیراز پایتخت) : (من آمده ام تهران زمستان را کار کنم و تابستان بروم ولایت)، توضیح ولایت و ولایت هر دو بمعانی یکدیگر آمده اند. یا ولایت قالوابلی. ولایت ایمان که ارواح مومنان در آن باخدای تعالی عهد بستند ببندگی. توضیح اشاره به آیه 171 ازسوره 7 (اعراف) : (واذاخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الست بربکم ک قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمه اناکنا عن هذافاعلین) -1 حکومت کردن، تسلط داشتن، حکومت امارت: (ابونصر... برملک واقف بود... وقانون ولایت از اواستکشاف واستنطاق مینمود)، تسلط، مجموعه شهرهایی که تحت نظر والی اداره میشود، سرزمین خطه، مقام ول که پس ازمقام نبی (نبوت) قراردارد. یا شاه ولایت. لقب علی علیه السلام بن ابی طالب، جمع ولایات. یا ولایت عهد. شغل ومقام ولی عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایت
تصویر سرایت
((سَ یَ))
اثر کردن، اثر، تأثیر، انتقال بیماری به دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
((وَ یَ))
بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمانروایی کند، شهرستان، جمع ولایات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
((وِ یَ))
فرمانروایی، پادشاهی، حکومت کردن، تسلط داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایت
تصویر روایت
((رِ یَ))
نقل کردن مطلب، خبر یا حدیث، نقل خبر و حدیث از پیغمبر یا امام، داستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روایت
تصویر روایت
باز گفت، داستان، گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
بلندبالا، سروبالا، خوش قدوقامت، سرواندام، صهیر، رشید، خوش هیکل، سروقد، خوش اندام، بلندقد
متضاد: کوتاه قد، کوتوله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روایت
تصویر روایت
Narration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
Guardianship, Lordship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narracja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روایت
تصویر روایت
narração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
voogdij, heerschappij
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روایت
تصویر روایت
叙述
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
опіка , владарювання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روایت
تصویر روایت
Erzählung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
опека , владение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روایت
تصویر روایت
оповідання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
opieka, panowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
tutela, señorío
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روایت
تصویر روایت
повествование
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
tutela, senhorio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ولایت
تصویر ولایت
Vormundschaft, Herrschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی