جدول جو
جدول جو

معنی سروری - جستجوی لغت در جدول جو

سروری
ریاست، حکمرانی، بزرگی
تصویری از سروری
تصویر سروری
فرهنگ فارسی عمید
سروری
(سُ)
محمدقاسم بن حاجی محمد کاشانی، متخلص به سروری، مؤلف فرهنگ مجمع الفرس. از مستعدان روزگار بود. در مائۀ حادی عشره به هند رسید و در لاهور قیام نمود. سروری گوید:
بی دست طلب بدامن پیر زدن
کس را نشود مقام عرفان مسکن
چون رشته که نگشود رهش تا ننهاد
سر بر قدم راست روی چون سوزن.
(از صبح گلشن ص 203).
صاحب مجمع الفرس (سروری) این کتاب (مجمع الفرس) را در سال 1008 هجری قمری در اصفهان تألیف کرد وآن را در سال 1018 بنام خلاصهالمجمع خلاصه کرده. پس در سال 1032 به هند رفت و سپس در سال 1036 به لاهور و از آنجا به تکمیل آن پرداخت. وی در شعر خود را به سروری متخلص نموده و با این تخلص شعر گفته است. (از الذریعه ج 9 ص 443). رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 291 و ریاض الشعرا و مرآت العالم و فهرست سپهسالار و کشف الظنون و فهرست ریو شود
لغت نامه دهخدا
سروری
(سَرْ وَ)
ریاست و حکومت و سلطنت و پادشاهی و حکمرانی و فرمانگزاری. (ناظم الاطباء). مهتری و بزرگی. (آنندراج). بزرگی و خدیوی. تفوق. (ناظم الاطباء) :
به سروری و امیری رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
اگر تو ز آموختن سر نتابی
بجوید سر تو همی سروری را.
ناصرخسرو.
بر خلق جهان فضل بدین جوی ازیراک
دین است سر سروری و اصل معالی.
ناصرخسرو.
نه هرکه بست کمر راه سروری ورزد
نه هرکه داشت زره نهمت خطر دارد.
مسعودسعد.
سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار
پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری.
سوزنی.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
سروری بی بلا بسر نشود
صفدری بی مصاف برناید.
خاقانی.
چرخ مدوراز شرف عرش مربع از علو
طوف در تو میکنند از پی کسب سروری.
خاقانی.
ز هر کس کو به بالا سروری داشت
سری و گردنی بالاتری داشت.
نظامی.
سر از دولت کشیدن سروری نیست
که با دولت کسی را یاوری نیست.
نظامی.
خدایی کآدمی را سروری داد
مرا بر آدمی پیغمبری داد.
نظامی.
از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. (گلستان سعدی).
همان به که لشکر بجان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری.
سعدی.
که عالم در دو عالم سروری یافت
اگر کهتر بد از وی مهتری یافت.
شبستری.
فلک چون سروری بخشد کسی را
کند پیوند او نیک اختری را.
امیرخسرو دهلوی.
دار ملک سروری جستند خصمان لاجرم
بر سر دارند اکنون کرده سرها سربسر.
سلمان ساوجی.
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آئین سروری بشکن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سروری
ریاست پیشوایی سرپرستی، پادشاهی سلطنت، تفوق
تصویری از سروری
تصویر سروری
فرهنگ لغت هوشیار
سروری
آقایی
تصویری از سروری
تصویر سروری
فرهنگ واژه فارسی سره
سروری
آقایی، پیشوایی، خواجگی، ریاست، زعامت، سیادت
متضاد: بندگی، چاکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوری
تصویر ساوری
باج وساو که از مردم می گرفتند، آنچه به رسم هدیه وپیشکش یا در ازای خدمت دریافت می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
کاری که بی تامل و از روی سستی و سهل انگاری انجام داده شود، سخن یاوه، بیهوده و نسنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراری
تصویر سراری
سریت ها، کنیزهای مخصوص هم بستر شدن، جمع واژۀ سریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
واجب، لازم، آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد، کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مسرور بودن. رجوع به مسرور شود.
- حروف مسروری، در اصطلاح اهل جفر. رجوع به حرف مسروری در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سریری
تصویر سریری
منسوب به سریر، معالجات بالینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
ناچار، ناگزیر، بایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
سرود گوی مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرورق
تصویر سرورق
سربرگ
فرهنگ لغت هوشیار
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراری
تصویر سراری
جمع سریه، کنیزکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
سختی و کاری که بی اندیشه و تامل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آزادگان گروهی از رویگردانان (خوارج) که از پشتیبانی علی ع سر پیچیدند
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی شاگردانه (انعام)، باژ باج، ره آورد پیشکش انعامی که در ازای خدمت دهند، باج و خراج، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروری
تصویر مسروری
مسرور بودن نشاط شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
((سُ))
سرودگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
((~. سَ))
بی تأمل، بدون فکر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
((ضَ))
منسوب به ضرورت، بایسته، لازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساوری
تصویر ساوری
((وَ))
باج و خراج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریری
تصویر سریری
((سَ))
منسوب به سریر، معالجات بالینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
Offhandedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
Indispensable, Necessary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
небрежно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
незаменимый , необходимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
unverzichtbar, notwendig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
beiläufig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرسری
تصویر سرسری
неуважно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
необхідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی