جدول جو
جدول جو

معنی سرودگویان - جستجوی لغت در جدول جو

سرودگویان
(سُ)
در حال سرود گفتن:
هر دم ز دیار خویش پویان
بر نجد شدی سرودگویان.
نظامی.
رجوع به سرود شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرودگوی
تصویر سرودگوی
سرودگوینده، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو دَ / دِ)
سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای:
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
منوچهری.
ای مشغلۀ نشاطجویان
صاحب رصد سرودگویان.
نظامی.
و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
خنیاگر، خواننده، رامشگر، سرودسرا، آوازخوان، مطرب
متضاد: مرثیه خوان، نوحه سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد