جدول جو
جدول جو

معنی سرودار - جستجوی لغت در جدول جو

سرودار
(سَ)
دهی جزء دهستان ارنگۀ بخش کرج شهرستان تهران. دارای 195 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کرج. محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردار
تصویر سردار
(پسرانه)
فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خسروداد
تصویر خسروداد
(پسرانه)
داده پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سردار
تصویر سردار
سالار، فرمانده سپاه، کنایه از رئیس و بزرگ دسته یا طایفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرادار
تصویر سرادار
نگهبان سرا، دربان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ اَ)
رودارنده، در تداول عامه، بیحیا، بیشرم، شوخ، شوخ دیده، شوخ چشم، وقح، رجوع به رو و رو داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ)
سربار. (رشیدی) (آنندراج). رجوع به سربار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
متخلص به یغما. مجموعۀ وی بنام سرداریه ساخته و معروف شده است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 217 و 219 و یغمای جندقی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در پهلوی ’سردهار’ (قائد، پیشوا، رئیس) ، از: سر (رأس، ریاست) + دار (از داشتن). قیاس کنید با سالار، سروان، ساروان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمنزلۀ سر است در پیکر و تن و سپاه به عربی مقدمه گویند و او پیشروهمه سپاه است و لشکر. رئیس. (زمخشری) : سردار و امیر ایشان نورالدوله سالار بن بختیار بود. (ترجمه تاریخ یمینی). امروز بحمداﷲ و المنه به اقبال این دو سردار کامکار و دو پادشاه فرمان روا. (ترجمه تاریخ یمینی) ، پادشاه، خداوند. (آنندراج) (شرفنامه). پیشوا. صاحب:
سردارتاجداران هست آفتاب و دریا
نیلوفرم که بی او نیل و فری ندارم.
خاقانی.
ای قبلۀ انصار دین سردار حق سردار دین
آب از پی گلزار دین از روی دنیا ریخته.
خاقانی.
رزاق نه کآسمان ارزاق
سردار و سریردار آفاق.
نظامی.
سردار خاندان حسین و حسن که هست
روز عدوش تیره تر از دخمۀ یزید.
سیف اسفرنگ.
دیباچۀ مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.
سعدی.
، آنکه در دنبال تمام سپاه برای حراست تمام مردم آید او را دمدار گویند. بعربی اول را مقدمه و آخر را ساقه گویند. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام سرخدار است در فومن. (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو)
رستنی است و دارویی است که آن را خولنجان نیز گویند و بعضی گفته اند درختی منسوب به انوشیروان که چوب آن درخت را خالولنجان خوانند و جمعی گویند نباتی است که آن را سفیدتاک نامند و به عربی کرمهالبیضا خوانند و میوۀ آن سرخ باشد و بخوشۀانگور شباهت دارد و بدان پوست را دباغت دهند. (از برهان قاطع). در تحفه المومنین آمده است: خولنجان است و گفته شود خشخاش ابیض بهترینش بوستانی بود سرد و تر است در دوم و گویند سرد و خشک است در سیوم سرفه و نزله گرم را سودمند آید و نفث الدم را نفع دهد و به عسل منی را بیفزاید و تخمش مقدار دو درم تا پنج درم شکم ببندد و قشرش مضر است به شش و مصلحش مصطکی است
لغت نامه دهخدا
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322)
نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان نسر بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 123 تن سکنه است. آب آن از قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
درختی است از تیره ’تاکساسیا’ و از جنس ’تاکسوس’، نام گونۀ آن ’ت. بکاتا’ میباشد. این درخت در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در میان بند و ییلاق یافت میشود. آن را در مازندران و گرگان سرخدار و سخدار، در کتول سوختال، در نور سور و در آستارا و فومن سردار یا سردار میخوانند. سرخدار درختی است روشنایی پسند. این درخت در حدود1600 سال عمر میکند. به بلندی 15 متر و قطر 0/80 میرسد. چوب سرخدار سرخ است و برای ساختن مبل های گرانبها مصرف میشود، در منبت کاری و هنرهای زیبا نیز بکار میرود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 255- 256)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در زبان کنونی ’سرای دار’ (از: سرای + دار (دارنده)) به خادم منازل بزرگ و مؤسسات اطلاق میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کسی را گویند که خدمت دارالشفا کند و به احوال بیماران بپردازد. (برهان). خدمتکار بیمارستان. (ناظم الاطباء). اسباب دارالشفا:
از آن دیوانۀ ناکرده زنجیر
سراداران بسی خوردند تشویر.
حکیم نزاری.
، در این زمان شخصی را میگویند که خدمت کاروانسرا میکند. (برهان). خدمتکار کاروانسرا. (ناظم الاطباء). خادم مهمانخانه: و مرسومات حراس و وظایف سقا و سرقفلی سرادار. (ترجمه محاسن اصفهان ص 56)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درگدار
تصویر درگدار
مهایک مودار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدار
تصویر درمدار
دارنده زوزندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمودار
تصویر درمودار
مهایک رگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبرودار
تصویر آبرودار
صاحب آبرو، متعفف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربدار
تصویر سربدار
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروکار
تصویر سروکار
داد و ستد، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرادار
تصویر سرادار
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردار
تصویر سردار
فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردار
تصویر سردار
((سَ))
فرمانده قشون، سالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرودار
تصویر گرودار
امین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درودگر
تصویر درودگر
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودار
تصویر سودار
ارفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده
متضاد: سرباز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارتباط، تعامل، رابطه، برخورد، مرابطه، معامله، فرجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت جنگلی با نام علمی tohoosbaccataa
فرهنگ گویش مازندرانی
پر رو دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت سرو، سرخ دار با نام علمی baccata tahas، گاو پرشیر
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آب ابتدای شالیزار، اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهستان میان بندنور
فرهنگ گویش مازندرانی
رهبر گروه، رویارویی
دیکشنری اردو به فارسی