- سرمایه
- پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
معنی سرمایه - جستجوی لغت در جدول جو
- سرمایه
- پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند، پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود، دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد، کنایه از اصل و مایۀ چیزی
- سرمایه ((سَ یَ یا یِ))
- مال، دارایی، دارایی خواه مادی یا معنوی، مالی که عواید پولی به دست دهد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دریافت، فهم، ادراک
غنی، غلیظ
مایه دار
مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند
دارای مادۀ اصلی بسیار، دارای مایۀ بسیار، مایه دار، کنایه از غنی، کنایه از صاحب علم و خرد بسیار، بسیار دانا، کنایه از شریف، بزرگوار، کنایه از پربها، هر چیز گران مایه، کنایه از ثروتمند، ماده گاوی که شیر بسیار بدهد
((پُ یِ))
فرهنگ فارسی معین
پربها، خردمند، دانشمند، نجیب، اصیل، مال دار، ثروتمند، خطیر، جلیل، قلم مویی که نوک آن پرپشت باشد
Refrigeration
охлаждение
Kühlung
охолодження
chłodzenie
refrigeração
refrigerazione
refrigeración
réfrigération
koeling
शीतलन
pendinginan
تبريدٌ
קירור
baridi
การทำความเย็น
শীতলকরণ
سرد کرنا
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی عمل سرودن، آواز دسته جمعی کر