جدول جو
جدول جو

معنی سرمایه - جستجوی لغت در جدول جو

سرمایه
پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند، پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود، دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد، کنایه از اصل و مایۀ چیزی
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
فرهنگ فارسی عمید
سرمایه
(سَ رِ / سَرْ یَ / یِ)
معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری.
رودکی.
اگر تو نبندی بدین در میان
همه سود و سرمایه باشد زیان.
فردوسی.
و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایۀ وی میگدازد. (کیمیای سعادت).
نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه.
سنایی.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دشنام که خود به خود دهد مرد
سرمایۀ آفرین شمارش.
خاقانی.
ز هر نقد کآن بود پیرایه شان
یکی بیست میکرد سرمایه شان.
نظامی.
قبلۀ چشم جمال او بود، و سود و سرمایۀ عمر وصال او. (سعدی).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایۀ طاعتی ندارم.
سعدی.
مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی.
، عمق. عاقبت. نتیجه:
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایۀ کارها بنگرد.
فردوسی.
، توانائی. قدرت:
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
، اساس. پایه:
سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی.
سرمایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
سرمایۀ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
، مایه. رأس مال:
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
، مبداء. اصل:
شیرین بکن این تلخ دل سوختۀ من
زآن قید که سرمایۀ شهد و شکر آمد.
سوزنی.
پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایۀ اقبال و سرمایۀ جلال. (سندبادنامه ص 76) ، قدرو قیمت. بها. ارج:
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.
فردوسی.
، زیور: و به سرمایۀ شهامت و پیرایۀ حذاقت متحلی بود. (سندبادنامه ص 38) ، مال. تمول. ثروت:
وصال تو یک دم بدستم کی آید
که سرمایه و دستگاهی ندارم.
عطار
لغت نامه دهخدا
سرمایه
پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
فرهنگ لغت هوشیار
سرمایه
((سَ یَ یا یِ))
مال، دارایی، دارایی خواه مادی یا معنوی، مالی که عواید پولی به دست دهد
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
فرهنگ فارسی معین
سرمایه
پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه
متضاد: کار، دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
دارای مادۀ اصلی بسیار، دارای مایۀ بسیار، مایه دار، کنایه از غنی، کنایه از صاحب علم و خرد بسیار، بسیار دانا، کنایه از شریف، بزرگوار، کنایه از پربها، هر چیز گران مایه، کنایه از ثروتمند، ماده گاوی که شیر بسیار بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
مایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
مقرری که در سر هر ماه به نوکر دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
((پُ یِ))
پربها، خردمند، دانشمند، نجیب، اصیل، مال دار، ثروتمند، خطیر، جلیل، قلم مویی که نوک آن پرپشت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرماهی
تصویر سرماهی
((سَ))
ماهیانه، شهریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
غنی، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
تبريدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
Refrigeration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
réfrigération
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
охлаждение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
냉각
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
سرد کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
শীতলকরণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
การทำความเย็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
baridi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
soğutma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
冷却
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
קירור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
शीतलन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
pendinginan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
Kühlung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
koeling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
refrigeración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
refrigerazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
refrigeração
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
冷藏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
охолодження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرمایش
تصویر سرمایش
chłodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی