نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک درخت، حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند، در ورزش در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم سرشاخ شدن: کنایه از در ورزش در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک درخت، حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند، در ورزش در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم سرشاخ شدن: کنایه از در ورزش در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
فربه شدن. فربه گردیدن، یوم ارمام، از ایام عرب است. راعی راست: تبصر خلیلی هل تری من ظعائن تجاوزن ملحوبا فقلن متالعا جواعل ارمام شمالاً و صاره یمیناً فقطعن الوهاد الدوافعا. و در کتاب متعهالادیب آمده که ارمام موضعی است وراء فید بین حاجر و فید و آن وادیی است و نصرگوید ازمام با زای معجم، وادیی است بین فید و مدینه بر طریق جاده، بین آن و فید قریب چهل میل است. (معجم البلدان)
فربه شدن. فربه گردیدن، یوم ارمام، از ایام عرب است. راعی راست: تبصر خلیلی هل تری من ظعائن تجاوزن ملحوبا فقِلن متالعا جواعل َ اَرمام شمالاً و صاره یمیناً فقطعن َ الوِهادَ الدوافِعا. و در کتاب متعهالادیب آمده که ارمام موضعی است وراء فید بین حاجر و فید و آن وادیی است و نصرگوید ازمام با زای معجم، وادیی است بین فید و مدینه بر طریق جاده، بین آن و فید قریب چهل میل است. (معجم البلدان)
چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود. کسایی. به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ. منصور شیرازی (از رشیدی). - سرشاخ شدن با کسی، درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن. - سرشاخ کسی راگرفتن، او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. (یادداشت مؤلف). ، نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویزی دو کشتی گیر با هم. (فرهنگ فارسی معین)
چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس) : افزار خانه ام زپی بام و پوششش هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود. کسایی. به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ. منصور شیرازی (از رشیدی). - سرشاخ شدن با کسی، درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن. - سرشاخ کسی راگرفتن، او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. (یادداشت مؤلف). ، نوک شاخۀ درخت، شاخۀ باریک و نازک، نوک شاخ حیوان، گلاویزی دو کشتی گیر با هم. (فرهنگ فارسی معین)