جدول جو
جدول جو

معنی سرقلعه - جستجوی لغت در جدول جو

سرقلعه
(سَ قَ عَ)
دهی از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرحلقه
تصویر سرحلقه
سرپرست و بزرگ تر یک دسته از مردم، سردسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلمه
تصویر سقلمه
ضربه ای که با مشت بسته به پهلوی کسی بزنند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ قُ طَ)
شهری است مشهور به اندلس متصل به اعمال تطیله. (معجم البلدان). و آنرا البیضاء نیز گویند.

شهری است به نواحی خوارزم. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کاذب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز، واقع در 6هزارگزی جنوب باختری لطف آباد با 363 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام محلی کنار راه قوچان به لطف آباد میان محمدآباد و لطف آباد در 92هزارگزی قوچان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
هرقلوس. (برهان) (فهرست مخزن الادویه). رجوع به هرقلوس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام قلعه ای در جزیره شاها در دریاچۀ ارومیه که بعدها هلاکو را در آنجا به خاک سپردند. رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه محمود عرفان ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ قَ عَ)
دهی است از دهستان لطف آباد بخش لطف آباد شهرستان دره گز. در 10000گزی جنوب لطف آباد، سرراه اتومبیل رو دره گز. جلگه. معتدل. سکنه آن 338 تن است. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
المقلاع. طرف فلاخن که بانگ کند. (منتهی الارب). طرفه الذی یصوت عند نفضه فی الهواء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ عَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج. سکنۀ آن 100 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
اصل آن دورالقاعه است به معنی حصارهای منزل. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 895 تن سکنه. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
معرب درگاه فارسی. (از دزی). رجوع به درگاه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ قَ / قِ)
سردار جماعت. (آنندراج). پیشوا. رئیس:
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش.
حافظ.
گر حلقۀ دام است وگر حلقۀ زنجیر
سرحلقه بغیر از من دیوانه کدام است.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
- سرحلقۀ ده عقل، کنایه از عقل اول. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
دیهی است در کمتر از چهارفرسنگی شمال و مشرق چارک، موضعی به کنار راه همدان و کرمانشاه میان هاشم آباد و آهنگران در512500 گزی طهران، محلتی به اصفهان
لغت نامه دهخدا
(سُ قَ عَ)
دهی از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 1053 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ قَ عَ)
نام قریه ای محقر در کوهستان شمالی تهران از دیه های شمیران و اکنون از ییلاقهای پایتخت است و آبشار آن معروف میباشد. کوههای پس قلعه دارای معدن سرب است. سابقاً اطلاع بر وجود این ده بعلت کوچکی و دورافتادگی وصعوبت طریق مشکل بود و بهمین سبب در مثل گویند: اگر فضول نباشد شاه چه میداند پس قلعه کجاست، مراد اینکه اگر شاه بر این قریۀ محقر و صعب الطریق خراج نهاده به سعایت نمامان است
لغت نامه دهخدا
(اِرَ لی یَ)
هرقله. (نخبهالدهر دمشقی ص 228) (الفهرست). نام چندین شهر در آسیای صغیر، که به افتخار هراکلس بدین نام خوانده شده اند: ارقلیۀ تراکیه، پرنث نزدیک بیزانس. ارقلیۀ بی ثینی، آسیای صغیر، که امروز آن را ارگلی گویند و دارای 8000 تن سکنه است. ارقلیۀ لوکانی، مستعمرۀ تارانت. ارقلیۀ صقلیه، مستعمرۀ اقریطش، که زمانی رقیب قرطاجنه بود و در مائۀ سوم قبل از میلاد بدست مردم قرطاجنه خراب شد. و رجوع به هرقله و ارگری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برقع پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوش بر روی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(قِ کَ سَ)
دهی جزء دهستان کوهپایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین واقع در 35 هزارگزی شمال باختر آبیک و 9 هزارگزی راه عمومی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 128 تن. آب آن از چشمه سار و در بهار از آب برف. محصول آن غلات، بنشن، تاکستان، سردرختی. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی و گیوه چینی است. تا زرجه بستان که در 3 هزارگزی آن واقع شده، میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قِ قَ عَ)
قره چمن، دهی است جزو دهستان عباسی بخش بستان آبادشهرستان تبریز. دارای 1298 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاه چمن. محصول آنجا غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غورْ)
نام محلی است در کنار راه کرمانشاه به نوسود، میان ده لیلی و باغ خلیفه که در صدویک هزارگزی کرمانشاه قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ لَ قَ)
زن بسیارفریاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگله
تصویر سرگله
سردار رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراعه
تصویر سراعه
مونث سراع: شتابان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرطعه
تصویر سرطعه
از ترس دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مشت ترکی مشت هنگامی که سرشست از میان دو انگشت دیگر بیرون آمده باشد ضربتی که با مشت بسته زنند در حالی که سر انگشت از میان دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
علف مروارید. توضیح بنظرمیرسد که شرقیان مفهوم این لغت را درست ندانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحلقه
تصویر سرحلقه
سردسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاعه
تصویر رقاعه
گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقلمه
تصویر سقلمه
((سُ قُ مَ یا مِ))
سقرمه، ضربتی که با مشت به پهلوی کسی زنند
فرهنگ فارسی معین
بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، پیشوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد