جدول جو
جدول جو

معنی سرعمله - جستجوی لغت در جدول جو

سرعمله
سرکارگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربیله
تصویر سربیله
بیلک، نوعی پیکان پهن یا دوشاخه، فیلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسرعمه
تصویر پسرعمه
عمه زادۀ مذکر، پسرخواهر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
آمیختگی دو یا چند رنگ در یاقوت که باعث کاهش قیمت آن می شود
فرهنگ فارسی عمید
(سِرْ لَ)
پایجامه:
دایم الحیض عجوزی است که سروالۀ او
تا به نیفه چو دل کینه ورش پرخون است.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جُ لَ / لِ)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره:
در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط
صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست.
معزی.
درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ / لِ)
پیکان پهنی که مانند بیل باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ لِ)
از تیره لابیه است و قسمت قابل مصرف آن ساق گلدار تازه و مادۀ مؤثرآن اسانس است و مواد استعمال آن ساق گلدار تازه، الکلاوولنه رر... (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ مِ لَ)
مصغر حرمل. درختی است مانندانار کوچک و برگ آن نرم تر از برگ انار است و ریزه های آن از ریزه های درخت عشر کوچک تر باشد، و چون خشک شود بصورت نرم تر از پنبه درآید که متکای شاهان از آن پر کنند و به اشراف هدیه کنند و آنرا باد به آسانی حمل میکند. (تاج العروس). و این همان نرم خاشاکی است که امروز آن را با آهک مخلوط کرده برای سفید کردن دیوار درون گرمابه ها بکار برند و آنرا در تهران لویی و در بروجرد کره پو خوانند
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ عَ م مَ)
پسر خواهر پدر. عمه زاده
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ مِلَ)
بشگفت آرنده و خنداننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
جوز رومی. (ناظم الاطباء). جوز رومی به لغت اندلسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ لَ / لِ)
کنایه از خلاصه و گزیده. (آنندراج) (بهار عجم) : خاقان کبیر ابوالمظفر
سرجمله شده مظفران را.
خاقانی.
جمال او سرجملۀ حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. (سندبادنامه ص 135).
زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.
نظامی.
سرخیل سپاه تاجداران
سرجملۀ جمله شهریاران.
نظامی.
این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. (فیه مافیه ص 53)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ لَ / لِ)
علفی بود که بر سر آن خارهای تیز باشد و همینکه به جامه فرورفت جدا کردن آن بسیار دشوار است. (برهان) (رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعاله
تصویر رعاله
گولی کانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برعمه
تصویر برعمه
غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگله
تصویر سرگله
سردار رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعلم
تصویر سرعلم
مهچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعفه
تصویر سرعفه
نیکو پرورش دادن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمله
تصویر ارمله
مادینه ای ارمل بی شوی بیوه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومله
تصویر سومله
پنگانک پنگان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمله
تصویر قرمله
گیسوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعوفه
تصویر سرعوفه
آخوندک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
مستعمله در فارسی مونث مستعمل و ساخته کار دست مونث مستعمل مستعملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر جمله
تصویر سر جمله
راس عمده، خلاصه گزیده بهتر از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجمله
تصویر درجمله
ماخص، بالاخره، خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجمله
تصویر سرجمله
به طور کلی، جملگی، برگزیده، بهترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربیله
تصویر سربیله
((~. لَ یا لِ))
پیکان پهن، تیر دو شاخه، بیلک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
کلا، جمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شاخه بزرگ درخت که از آن هیزم گیرند، شاخه ی بالایی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
حیاط خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان عشرستاق هزار جریب بهشهر، از توابع چهاردانگه
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در جنوب شرقی بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی