جدول جو
جدول جو

معنی سرطعه - جستجوی لغت در جدول جو

سرطعه
(تَ)
سخت دویدن از ترس و بیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرطعه
از ترس دویدن
تصویری از سرطعه
تصویر سرطعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساطعه
تصویر ساطعه
(دخترانه)
مؤنث ساطع
فرهنگ نامهای ایرانی
(طِ عَ)
تأنیث ساطع. بلند. برآمده، منتشر. پراکنده، درخشنده. روشن، هویدا. آشکار. واضح: براهین ساطعه،دلیل های روشن و آشکار و بیّن. (ناظم الاطباء) : خواست که مجلس اعلای پادشاهی را خدمتی سازد بر قانون حکمت، آراسته به حجج قاطعه و براهین ساطعه. (چهارمقاله چ معین چ دانشگاه ص 5). رجوع به ساطع شود
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وَ عَ)
پشتۀ ریگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ لَ)
درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ عَ)
شتاب. نقیض بطؤ. یقال:عجبت من سرعه ذاک. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). زود شدن. (دهار). تندی. مقابل بطؤ، کندی. یقال: عجبت من سرعه ذلک الامر، عجب شدم از زودی آن کار. (مهذب الاسماء). رجوع به سرعت شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ طَ)
زودفروبرنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساطعه
تصویر ساطعه
منتشر، پراکنده، درخشنده، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراعه
تصویر سراعه
مونث سراع: شتابان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعه
تصویر سرعه
در فارسی تگ هنگار روندی
فرهنگ لغت هوشیار