جدول جو
جدول جو

معنی سرطانی - جستجوی لغت در جدول جو

سرطانی
سرطان زا، مبتلابه سرطان، مربوط به سرطان، ازجنس سرطان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرطانی
سرطانيٌّ
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به عربی
سرطانی
Cancerous
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سرطانی
cancéreux
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سرطانی
ממאיר
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به عبری
سرطانی
krebserregend
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
سرطانی
раковий
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سرطانی
rakowy
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
سرطانی
癌症的
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به چینی
سرطانی
cancerígeno
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سرطانی
cancerogeno
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سرطانی
canceroso
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سرطانی
kankerverwekkend
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به هلندی
سرطانی
ガンの
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سرطانی
कैंसरयुक्त
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به هندی
سرطانی
kanker
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سرطانی
암의
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به کره ای
سرطانی
کینسر زدہ
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به اردو
سرطانی
ক্যান্সারজনিত
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
سرطانی
มะเร็ง
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
سرطانی
раковый
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به روسی
سرطانی
kanserli
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سرطانی
saratani
تصویری از سرطانی
تصویر سرطانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در میان آشوری ها و کلدانی های عراق، سوریه، ترکیه و ایران رایج بوده است، قومی از نژاد سامی که در این سرزمین ساکن بودند
فرهنگ فارسی عمید
(سُرْ)
لغت ترسایان به زبانی که تورات نازل شد. (آنندراج). زبان نبطی. (مفاتیح العلوم). منسوب بسورستان (عراق و بلاد). (معجم البلدان). نام قوم سامی نژاد که با قوم آرامی خویشاوند بودند و لهجۀ آن را نیز سریانی نامند. این لهجه از لهجه های مهم آرامی شرقی است و در ایران از خود آرامی معروفتر است و چون آثار این لهجه متأخر است، آثار پیشین آرامی را رفته رفته از یادها زدوده جانشین آن گردیده است. خطی که برای نوشتن سریانی بکار میرفته با اندک تغییراتی همان خط آرامی است. مرکز این لهجه در شمال عراق (بین النهرین) شهر ادسا است که سریانی بکار میرفته ارها و در کتب اسلامی الرها خوانده شده واکنون اورفا نامند. در قرن دوم میلادی این شهر یکی از مراکز مهم عیسویان گردید و در چند قرن پیش از آن زمان اسکندر و جانشینان وی سلوکس و انتیوخس شمال بین النهرین از مراکز زبان سریانی بوده و بواسطۀ مهاجرت گروهی از مردمان مقدونیه و یونان در آن سرزمینها، سریانی رنگ و روی خاصی گرفت و بر دیگر لهجه های آرامی برتری یافت و بسیار لغات یونانی با زبان سریانی درآمیخت و تغییری در انشاء و اسلوب آن پدید آمد. آنچنانکه در تحریر مسایل دینی و فلسفی و علمی زبانی رسا و ثروتمند گردید. خط سریانی هم از خط یونانی متأثر گشته برای کتابت بهتر و روشنتر شد. دیگر از مراکز مهم سریانی شهر روحانی عیسویان شرقی نصیبین است. آثاری که بزبان و خط سریانی پیش ازنفوذ دین عیسوی بجای مانده نسبه اندک است. اما آثارپس از آن عهد که غالباً ترجمه و تفسیر توراه و انجیل و مسائل دینی و سرودهای مذهبی است بسیار است. و همچنین در ادبیات و تاریخ و علوم یادگارهای گرانبهایی بدین زبان باقی مانده از جمله اسکندرنامۀ مجعول و منسوب به کالیستنس ترجمه سریانی، قانون مدنی زمان ساسانیان که مترجم آن یشوع بخت ایرانی نسطوری است. مانی مشهور شش کتاب خود به زبان سریانی نوشت چون در آن زمان زبان سریانی در مغرب ایران زبان علمی و ادبی بود.هنوز هم در بسیاری از سرزمینهای عربی زبان، لهجۀ سریانی وجود دارد. لهجۀ آشوریها و کلدانیهای سوریه و عراق و ترکیه و ایران سریانی است. لهجۀ سریانی آشوریها با لهجۀ سریانی کلدانیها اندک تفاوتی دارد. این لهجه در سرزمینهایی که برشمردیم با زبانهای محلی چون عربی و فارسی و ترکی آمیخته شده و به صورتی ’سریانی نو’ در آمده است. خوارزمی گوید: ’السریانیه الذین یقال لهم النبط و بها کان یجری کلام حاشیه الملوک اذا التسواالحوائج و شکوی الظلامات لانها املق الالسنه. (مفاتیح 75) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سخن کز روی دین گوئی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا.
سنایی.
کنم تفسیر سریانی بانجیل
بخوانم از خط عبری معما.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی شهرستان اهواز. دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه. محصول آن غلات. ساکنین از طایفۀ ممسنی هستند. دارای معدن گچ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 1208 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کهکیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89)
لغت نامه دهخدا
نام برج چهارم از دوازده برج فلکی و در اصطلاح طب مرض خطرناکی است که زخم و ورم در داخل یا خارج بدن تولید میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلطانی
تصویر سلطانی
شاهی منسوب به سلطان: بتخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
((سَ رَ))
خرچنگ، برج چهارم از بروج دوازده گانه منطقه البروج، که خورشید در حرکت ظاهری خود تیرماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
((اِ))
نام عمومی تمامی تومورهای بدخیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلطانی
تصویر سلطانی
منسوب به سلطان، نوعی کتاب در قطع 30 * 50 سانتی متر، نوعی کباب برگ که پهن تر و عالی تر از انواع دیگر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرطان
تصویر سرطان
چنگار
فرهنگ واژه فارسی سره
سحرخوانی
فرهنگ گویش مازندرانی