جدول جو
جدول جو

معنی سرسیرا - جستجوی لغت در جدول جو

سرسیرا
نام دهکده ای از دهستان بیرون بشم نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمیرا
تصویر سمیرا
(دخترانه)
عشق وزندگی سعید (دختر گندمگون)، هم صحبت شبانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیرا
تصویر سامیرا
(دخترانه)
سمیرا، زن بزرگوار، نام عمه شیرین در داستان خسرو و شیرین ترجمه عربی مهین بانو است، وسیله ای که با آن حجامت می کنند، نام محلی در نزدیکی مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سریرا
تصویر سریرا
(دخترانه)
زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرسیما
تصویر فرسیما
(دخترانه)
فر (فارسی) + سیما (عربی) دارای سیما باشکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسیما
تصویر ارسیما
(پسرانه)
نماینده داریوش سوم پادشاه هخامنشی برای گفتگو با اسکندر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژرویرا
تصویر ژرویرا
(دخترانه)
ژریرا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
مقابل گرمسیر، سرزمینی که هوای آن سرد باشد، ییلاق، جای سرد، بسیار سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیرسیرک
تصویر سیرسیرک
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، جرواسک، چزد، جزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
فضای سرپوشیده در مدخل عمارت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ سیلْ لا)
آلنسو د. رجوع به ارزیا و قاموس الاعلام ترکی شود، ارشام مهاه، دیدن گاو دشتی نخستین علف برآمده را و چریدن گرفتن، ارشام شجر، برگ برآوردن آن. (منتهی الأرب) ، ارشام برق، درخشیدن آن. (منتهی الأرب). پدید آمدن برق. (تاج المصادر بیهقی). اندک درخشیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
محوطه ای در مدخل سرای که مسقف است. (فرهنگ فارسی معین). گشادگی که درچند اطاق یا راه روها بدان باز شود: سرسرای عمارت
لغت نامه دهخدا
(سَ زی رَ / رِ)
نام گیاهی است خوشبو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
رجوع به سرسرا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ سُ رَ / رِ)
کنایه از سوراخ مقعد باشد. (برهان). مقعد. (رشیدی) (آنندراج) :
هر گه که سرسفرۀ کس گردد شق
کوهان شتر خواهد و مقل ازرق
هر روز به موم زرد مرهم کردن
صحت پس از آن طلب نمودن از حق.
یوسفی طبیب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128).
سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست
درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این.
خاقانی.
برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
محل و جائی که سردسیر باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری قدیمی و استوار در ولایتی از ولایتهای اسپانیاست. عرب آنرا الجزیره مینامید و در ساحل نهر شقر واقع است. 20000 تن سکنه دارد و خاک آن حاصلخیز است. رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آن است که نامقیدان ولایت چون با کسی خصوصاً با ساده ای بد شوند جمعی بهم شده او را در خانه ای یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد با وی کنند. و چون سر او را یکی می گیرد و دیگری فعل بد کند این عمل به سرگیری شهرت گرفته و با لفظ زدن و خوردن آید. (آنندراج) :
نبود از... خوردنش سیری
نخورد هیچ غیر سرگیری.
شرف الدین شفائی.
زده آن لعل سرگیری به یاقوت
چو سرکه پیش او حلوای یاقوت.
ملا فوقی (از بهار عجم) (از آنندراج).
، عمل از سر گرفتن. آغاز کار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ صَ)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز. دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چاه و قنات. محصول آن غلات، لبنیات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ترسیره. جزیره ای در مجمع الجزایر آسور است که 94000 تن سکنه دارد و مرکز آن آنگارا است. و شراب و میوه محصول آنجاست. و رجوع به ترسیره و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراسیا
تصویر سراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن سر چیزی (مانند شمع)، خاموش کردن شمع و چراغ، عمل از سر گرفتن آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
جایی که سرد باشد ییلاق مقابل گرمسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیری
تصویر سردسیری
منسوب به سرد سیر نواحی سرد سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
گشادی که در چند اطاق یا راهروها بدان باز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
((سَ))
ییلاق، جای سرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرسیرک
تصویر سیرسیرک
((رَ))
زنجره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
((~. سَ))
راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسرا
تصویر سرسرا
هال
فرهنگ واژه فارسی سره
سرحد، ییلاق
متضاد: قشلاق، گرمسیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماده گاو دو نیم تا سه ساله که آماده ی جفت گیری باشد و هنوز
فرهنگ گویش مازندرانی
صدر اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی
بخش فوقانی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی