عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مِثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این. خاقانی. برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان. خاقانی
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128). سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این. خاقانی. برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان. خاقانی
بی محبتی. بی رحمی: چشم بگذار بر من ای سره مرد سردمهری مکن به آبی سرد. نظامی. لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری. نظامی. بسی گردنان را ز گردن کشان زد از سردمهری به یخ بر نشان. نظامی
بی محبتی. بی رحمی: چشم بگذار بر من ای سره مرد سردمهری مکن به آبی سرد. نظامی. لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او به سردمهری. نظامی. بسی گردنان را ز گردن کشان زد از سردمهری به یخ بر نشان. نظامی
صفت زودسیر، حالت و کیفیت زودسیر، دلگیری از مصاحبت دوستان در اندک زمانی: بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زودسیری چرایی، فرخی، به مهر اندر نمودی زودسیری مرا دادی به خودکامی دلیری، (ویس و رامین)، عجب ناید ز خوبان زودسیری چنانک از سگ سگی وز شیر شیری، نظامی، فلک زان داد بر رفتن دلیریش که بود آگه ز شاه و زودسیریش، نظامی، کز کنیزان آفتاب جمال زودسیری چرا کند همه سال، نظامی، رجوع به زودسیر شود
صفت زودسیر، حالت و کیفیت زودسیر، دلگیری از مصاحبت دوستان در اندک زمانی: بدین زودی از من چرا سیر گشتی نگارا بدین زودسیری چرایی، فرخی، به مهر اندر نمودی زودسیری مرا دادی به خودکامی دلیری، (ویس و رامین)، عجب ناید ز خوبان زودسیری چنانک از سگ سگی وز شیر شیری، نظامی، فلک زان داد بر رفتن دلیریش که بود آگه ز شاه و زودسیریش، نظامی، کز کنیزان آفتاب جمال زودسیری چرا کند همه سال، نظامی، رجوع به زودسیر شود
پاک کردن گرد و غبار چیزی: پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. یا پارچه (کهنهء) گردگیری. پارچه ای مستعمل که برای گردگیری و تمیز کردن اثاثه بکار برند
پاک کردن گرد و غبار چیزی: پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. یا پارچه (کهنهء) گردگیری. پارچه ای مستعمل که برای گردگیری و تمیز کردن اثاثه بکار برند