جدول جو
جدول جو

معنی سردبرگ - جستجوی لغت در جدول جو

سردبرگ
(سَ بَ)
خیال، پروا. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
سرگردان، حیران، کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدبرگ
تصویر بیدبرگ
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال نشانده یکی بیدبرگی به تیر / که از سهم او تیر چرخ است پیر (فردوسی - لغت نامه - بیدبرگ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردبرد
تصویر بردبرد
بردابرد، هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش، آوازۀ عظمت، آشوب، غوغا، هنگامه
فرهنگ فارسی عمید
کسی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود و بعد از صاحب امتیاز و مدیر دارای اختیارات برای اداره کردن امور روزنامه و حک و اصلاح مطالب آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
(خُ بَ)
شنبلید. گلی است زرد خردبرگ و خوشبوی. (لغت نامۀ اسدی) :
من رهی آن نرگسک خردبرگ
برده بکنبوره دل از جای خویش.
شهید بلخی
لغت نامه دهخدا
(گِ بَ)
گیاهها که برگ نزدیک به تدویر دارند، چون: خطمی و پنیرک و جز آن دو
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
در قمار، مقابل ته برگ. آنکه در قمار ورق اول او راست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر برگ
تصویر پر برگ
بسیار برگ وریق، بسیار رخت و کالا
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که بهنگام حرکت شاه یا امیر در معابر نگهبانان وی که پیشاپیش او میرفتند بلند میگفتند یعنی: دور شوید خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
کنایه از سراسیمه و حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیری
تصویر سردبیری
عمل و شغل سر دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیر
تصویر سردبیر
کسی که اخبار روزنامه ها زیر نظر او تهیه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر بزرگ
تصویر سر بزرگ
آنکه دارای سری بزرگ است، عالی رتبه عظیم الشان
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که آب از چشمه و رودخانه در تالاب و برغ رود و در آن جا جمع گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ رگ
تصویر سرخ رگ
شریان
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از گیاهانی که برگشان مدور یا نزدیک بدایره است مانند خطمی پنیرک و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سالاری، مهتری
فرهنگ فارسی معین
نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی معین
((سَ. دَ))
شخصی که مقالات و اخبار روزنامه یا مجله زیر نظر او تهیه و تنظیم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
((~. دَ. گُ))
سرگردان، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
((~. بَ))
کاغذی که نام و مشخصات یک مؤسسه یا شخص بر بالای آن چاپ شده است، بخش بالایی و جدا شدنی ورقه های امتحانی که امتحان شونده نام و مشخصات خود را بر آن می نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرخ رگ
تصویر سرخ رگ
((سُ. رَ))
شریان، رگ جهنده، رگی که خون را از قلب به قسمت های مختلف بدن می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادبرگ
تصویر یادبرگ
اخطاریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سربرگ
تصویر سربرگ
عنوان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
Mystified
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
озадаченный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
verwirrt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
збентежений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
zdezorientowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
困惑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
perplexo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
perplesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سردرگم
تصویر سردرگم
desconcertado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی