- سرداری
- سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
معنی سرداری - جستجوی لغت در جدول جو
- سرداری
- نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند
- سرداری
- سالاری، مهتری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
عمل و شغل سرایدار
سگبانی، یوزبانی
منسوب به کردار مقرون به کردار عمل کننده عامل: (چون قوت این سلطان وین دولت و این همت این مخبر کردار وین منظر دیدار ی. ) (منوچهری)
بالای در سر آستانه خانه، اطاقی که بالای در خانه ساخته شده باشند سر دری
فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
جمع سریه، کنیزکان
سریت ها، کنیزهای مخصوص هم بستر شدن، جمع واژۀ سریت
سالار، فرمانده سپاه، کنایه از رئیس و بزرگ دسته یا طایفه
صبر، تحمل
حکومتی
تسلی، تسلیت
بصری، آوو
منسوب به ادرار (بمعنی وظیفه و مستمری)
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
شغل آبدار
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
سزاوار تماشا، در خور نظاره
حکومت
وزارت خانه ای که بکارهای مربوط به بهداشت رسیدگی میکند
اخوت وبرادر بودن، خویشی
بارکشی، تحمل تاب و طاقت، صبر شکیبایی
عمل و شغل دهدار
فراخی گشادگی وسعت
بویه فروش، کشتیبان
خرید ابتیاع
خریداری
کودکی را کنار راه بگذارند تا دیگری ببرد
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
کند طبع بودن