- سردار (پسرانه)
- فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر
معنی سردار - جستجوی لغت در جدول جو
- سردار
- فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
- سردار
- سالار، فرمانده سپاه، کنایه از رئیس و بزرگ دسته یا طایفه
- سردار ((سَ))
- فرمانده قشون، سالار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
نوعی لباس بلند مردانه که پشتش چین داشته روی لباس های دیگر می پوشیدند
سالاری، مهتری
آوای دهل، درخت پشه
آن جناب، جناب
ارفاقی
باردار میوه دار. (صفت. بردن) در ترکیب آید بمعنی برنده حامل: فرمانبردار نامبردار
دارنده پرصاحب پر دارای پر مقابل بی پر
سرکرده جاسوسانی که احوال امرا را به پادشاهان می نوشتند
داور سوم است که طرفین دعوی مشترکا او را تعیین کنند حکم مشترک
شتر ماده دراز
بنایی است در زیر زمین که در تابستان در آن آب میگذارند
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
کارفرما در کاری، کارفرما و صاحب اهتمام کاری
پر، لبریز
آنکه سگ دارد کسی که سگ را پرورش کند
کار، عمل، رفتار، برای مثال کردار اهل صومعه ام کرد می پرست / این دوده بین که نامۀ من شد سیاه از او (حافظ - ۸۲۶ حاشیه) ، طرز، روش، قاعده
سرکردۀ جاسوسان و خبرنگاران، سرحلقه
کارفرما، کارگزار، مباشر، ناظر، پیشکار، کلمۀ احترام که در خطاب به کسی می گویند
خانۀ زیرزمینی که تابستان در آنجا به سر ببرند، جایی که در زیرزمین برای دفن اموات یا گذاشتن تابوت مرده درست کنند
پسوند متصل به واژه به معنای بردارنده مثلاً باربردار، پسوند متصل به واژه به معنای قابل مثلاً شوخی بردار
دارای در مثلاً جعبۀ دردار، دربان
صدای طبل، آواز دهل
صدای طبل، آواز دهل
کسی که از طرف دو یا چند تن به داوری انتخاب شود، داور، حکم
برنده، حامل، در ریاضیات خط شعاع، خط حامل در فیزیک و مکانیک، وکتور
لاشۀ حیوان مرده که ذبح نشده باشد، پلید، کثیف، لاشه، لاش، لش
سرباری، لنگۀ بار یا بسته ای که بالای بار حیوان بارکش بگذارند، کنایه از کسی که هزینۀ زندگی یا کار و زحمت خود را به گردن کس دیگر بیندازد
سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
سربار شدن: باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن