جدول جو
جدول جو

معنی سرخسار - جستجوی لغت در جدول جو

سرخسار
(سُ)
مرغی است که سرش سرخ باشد و آن را به تازی حمّره خوانند. (آنندراج). رجوع به سرخ رو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاخسار
تصویر شاخسار
(دخترانه)
محل انبوهی شاخه های درخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپنسار
تصویر سپنسار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
(دخترانه)
چهره، سیم، چهره، صورت، گونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخساره
تصویر رخساره
(دخترانه)
چهره، صورت، گونه
فرهنگ نامهای ایرانی
آلتی شبیه شانه که با آن موی سر را هموار و مرتب می کردند یا سر را می خاراندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، عارض، دیمر، عذار، سج، چهر، غرّه، رخساره، محیّا، خدّ، دیمه، لچ، وجنات، چیچک، دیباچه، دیباجه، گردماه
فرهنگ فارسی عمید
(نَمَ دَ / دِ)
مردم ولی شعار و صاحب اسرار باشد. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) ، شاعر. (برهان). شاعر صاحب هنر. (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
گونه که به عربی خدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره) نیز می آید. (از شعوری ج 2 ص 23). روی و چهره و عارض. (ناظم الاطباء). اجنه. وجنه. وجنه. وجنه. وجنه. عذار. ممسوح. خدّه. کرشمه. (منتهی الارب). خدّ. رخساره. گونه. عذار. صفح وجه. محیّا. (یادداشت مؤلف). رخ ّ. (دهار). دیدار. (ناظم الاطباء) :
بین آن نقاش و آن رخسار او
از بر خور همچو برگردون قمر.
خسروانی.
اگر ابروش چین آرد سزد گرروی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه.
کسایی مروزی.
هر آنکس که آواز دارد درشت
پرآژنگ رخسار و بسته دو مشت.
فردوسی.
کند دیده تاریک و رخسار زرد
به تن سست گردد به رخ لاجورد.
فردوسی.
سیاوش چو رخسار ایشان بدید
ز دل باز آه دگر برکشید.
فردوسی.
چو قیصر بر آنسان سخنها شنید
به رخسار شد چون گل شنبلید.
فردوسی.
تا دیوچه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.
مخلدی.
وآن قطرۀ باران که برافتد به گل سرخ
چون اشک عروس است برافتاده به رخسار.
منوچهری.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فروزنده رخسار دلبر.
؟ (از لغت فرس اسدی).
چون علت زایل شد و بگشاد زبانم
مانندمعصفر شد رخسار مزعفر.
ناصرخسرو.
وز دردش گشت زرد و پرگرد
رخسار ترنج و سیب از این غم.
ناصرخسرو.
ناگاه دست روزگار غدّار رخسار حال ایشان (بطان و سنگپشت) بخراشید. (کلیله و دمنه). برزویه به رخسار خاک ببوسید. (کلیله و دمنه).
برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح.
خاقانی.
رخسار صبح را نگر از برقع زرش
کز دست شاه جامۀ عیدی است در برش.
خاقانی.
از خم پشت و نقطهای سرشک
قد و رخسار فلک سان چه کنم.
خاقانی.
غمزۀ اختر ببست خندۀ رخسارصبح
سرمۀ گیتی بشست گریۀ چشم سحاب.
خاقانی.
پیوسته بستۀ گل رخسار ماهرویی و خستۀ خار هجر سلسله مویی بودی. (سندبادنامه ص 259). هر حصبه که در ظاهر حیوان می دمید به قوت جاذبه در اندرون می کشید تا گل رخسارها پژمرده گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295).
در آن شیرین لبان رخسار شیرین
چو ماهی بود گرد ماه پروین.
نظامی.
کسی خواهد که رنگ عشق بیند
بیا وگو ببین رخسار ما را.
عطار.
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا جانی که جانانش تو باشی.
فخرالدین عراقی.
ولیکن چو ظلمت نداند ز نور
چه دیدار دیوش چه رخسار حور.
(بوستان).
گر به رخسار چوماهت صنما می نگرم
به حقیقت اثر لطف خدا می نگرم.
سعدی.
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر.
سعدی.
بر طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون می دهد از رخسارم.
حافظ.
عندلیب گل رخسار دگر خواهم شد
چندگاهی پی دلدار دگر خواهم شد.
وحشی بافقی.
عمری نظر از مهر به رویت کردم
نظاره به رخسار نکویت کردم.
ابوتراب (از شعوری).
گریه ام کز جگر سوخته در دیدۀ ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمده ام.
فصیحی (از شعوری).
- پاکیزه رخسار، پاکیزه روی. پاکیزه رخ. زیباروی. زیباچهر:
که زاد این صورت پاکیزه رخسار
از این صورت ندانم تا چه زاید.
سعدی.
- پری رخسار، خوبروی و نیک منظر مانند فرشتگان. (ناظم الاطباء). پریروی. پریرخ. فرشته روی. که رویی چون پری دارد. که رخساری زیبا چون فرشته دارد. زیباروی:
خواجه با بندۀ پری رخسار
چون درآمد به بازی و خنده.
(گلستان).
بهشت روی من آن لعبت پری رخسار
که در بهشت نباشد به لطف او حوری.
سعدی.
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو.
سعدی.
- گلرخسار، که رخساری زیبا همچون گل دارد. زیباروی. زیبارخ. گلرخ:
آمدند آنگهی پذیرۀ کار
پیش آن سروقد گلرخسار.
نظامی.
همه سیمین عذار و گلرخسار
همه شیرین زبان و تنگدهان.
هاتف اصفهانی.
- ماه رخسار، ماه روی. ماه رخ. که رخسار زیبا چون ماه دارد. که رویی زیبا مانند ماه دارد:
سرورفتاری صنوبرقامتی
ماه رخساری ملایک منظری.
سعدی.
، هر یک ازدو گونه. هر یک از دو جانب روی، و از این رو بصورت دو رخسار آمده است: دیباجتان، دو رخسار. (صراح اللغه) :
دو رخسار زیباش همچون قمر
دو چشمش ستاره به وقت سحر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
درختی است از تیره ’تاکساسیا’ و از جنس ’تاکسوس’، نام گونۀ آن ’ت. بکاتا’ میباشد. این درخت در جنگلهای کرانۀ دریای مازندران در میان بند و ییلاق یافت میشود. آن را در مازندران و گرگان سرخدار و سخدار، در کتول سوختال، در نور سور و در آستارا و فومن سردار یا سردار میخوانند. سرخدار درختی است روشنایی پسند. این درخت در حدود1600 سال عمر میکند. به بلندی 15 متر و قطر 0/80 میرسد. چوب سرخدار سرخ است و برای ساختن مبل های گرانبها مصرف میشود، در منبت کاری و هنرهای زیبا نیز بکار میرود. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 255- 256)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
سرافسار: فأمر باحضار الفی دینار و ثوب اطلس و عمامه مذهبه و حصان بطوق ذهب و سرفسار ذهب. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 68). رجوع به سرافسار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربدار
تصویر سربدار
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرادار
تصویر سرادار
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده ای که به خواندن آغاز کند، کسی که پیش خوانی کند و دیگران ذکر گویند سر ذاکر، فاتحه که بر سر قبر مردگان خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتاسر
تصویر سرتاسر
همگی، سراسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشمار
تصویر سرشمار
آنکه افراد را شماره کند، مالیات سرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروکار
تصویر سروکار
داد و ستد، معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحساب
تصویر سرحساب
آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره مخروطیان جزو رده بازدانگان که برگهای سوزنی شکل و طویل دارد و میوه اش مخروطی و از میوه کاج کوچکتر است. این گیاه در نقاط معتدل آسیا از جمله ایران میروید چوب این درخت قرمز و نسبتا محکم است و چون به خوبی صیقل میشود از آن در صنعت استفاده میکنند سیر دار زرنب رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ سوار
تصویر سرخ سوار
جگر کبد
فرهنگ لغت هوشیار
سوزن زرینی که زنان جهت زینت بر سر زنند و مقنعه را با آن بر لچک کنند تا نیفتد، پنجه مانندی از استخوان که بدان تن را خارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخواب
تصویر سرخواب
فنی است از کشتی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
جایی که سرد باشد ییلاق مقابل گرمسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکسار
تصویر سبکسار
خوار و بیقرار و بی تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخساره
تصویر رخساره
سیما، چهره، دیباچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخوار
تصویر برخوار
شریک
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که در پیش در قلعه و محوطه خانه کشند، پرده ای که در پیش در خانه آویزند، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
روی، چهره، گونه، عذار، صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
((رُ))
روی، چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختار
تصویر ساختار
استراکچر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخسار
تصویر رخسار
قیافه، سیما، صورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجول
فرهنگ واژه فارسی سره
چهر، چهره، رخ، رخساره، روی، سیما، صورت، عارض، عذار، گونه، وجنات، وجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت جنگلی با نام علمی tohoosbaccataa
فرهنگ گویش مازندرانی