جدول جو
جدول جو

معنی سرحدات - جستجوی لغت در جدول جو

سرحدات
از ساخته های فارسی گویان مرزها جمع (غلط) سرحد سرحدها ثغور: (عمده ترین ارکان دولت و قاطبه امرا درگاه معلی و سرحدات ولایات ممالک محروسه)
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
فرهنگ لغت هوشیار
سرحدات
مرزها
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرادار
تصویر سرادار
نگهبان سرا، دربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرحددار
تصویر سرحددار
مامور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته می شود، مرزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزدای
تصویر سرزدای
تیغ یا خنجر برّان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلحفات
تصویر سلحفات
سنگ پشت، لاک پشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز، به ویژه سرباز روسی
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
جمع واژۀ ساحره. رجوع به ساحره شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناحیه ای است در فارس. در تاریخ گزیده آمده: در زمان او (ابوبکر بن سعد بن زنگی) ملک فارس رونق تمام گرفت و بسیار عمارات و خیرات کرد چون رباط مظفری ابرقوه... و مظفری حارک (؟) بر راه ساحلات. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 508). رجوع به ساحلی و ساحلیات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در زبان کنونی ’سرای دار’ (از: سرای + دار (دارنده)) به خادم منازل بزرگ و مؤسسات اطلاق میشود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کسی را گویند که خدمت دارالشفا کند و به احوال بیماران بپردازد. (برهان). خدمتکار بیمارستان. (ناظم الاطباء). اسباب دارالشفا:
از آن دیوانۀ ناکرده زنجیر
سراداران بسی خوردند تشویر.
حکیم نزاری.
، در این زمان شخصی را میگویند که خدمت کاروانسرا میکند. (برهان). خدمتکار کاروانسرا. (ناظم الاطباء). خادم مهمانخانه: و مرسومات حراس و وظایف سقا و سرقفلی سرادار. (ترجمه محاسن اصفهان ص 56)
لغت نامه دهخدا
سرباز، مأخوذ از کلمه سولدات فرانسوی یا آلمانی، (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَدْ دُ)
کوشش و زحمات. (ناظم الاطباء).
- ترددات دنیویه، مشاغل دنیوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برود. ادویه ای که چشم را خنک کند. (یادداشت دهخدا). و رجوع به برود شود
لغت نامه دهخدا
در برخی واژه نامه ها واردات را رمن وارده دانسته اند وارده خود رمن وارد و مادینه آنست و در تازی واردات به گونه ای رمن (به صیغه جمع) به کار می رود رسیده ها کالاها رسیده، مرز باژها (حقوق گمرکی)، در آمد ها ی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مراده، آرزوها خواست ها جمع مراده، جمع مراد آرزوها مقصودها: و از شهاب الدین مسعود شنیدم... که هنوز اوهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشدات
تصویر مرشدات
جمع مرشده، جمع مرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحدات
تصویر متحدات
جمع متحده، همیوختان هم پیوندان جمع متحده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحدار
تصویر سلحدار
کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلحفات
تصویر سلحفات
سنگ پشت لاکپشت، جمع سلاحف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصدات
تصویر ترصدات
جمع ترصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحرات
تصویر ساحرات
مونث ساحر زن جادوگر جمع ساحرات سواحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجدات
تصویر ساجدات
جمع ساجده، نگونیگران مونث ساجد سجده کننده جمع ساجدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترددات
تصویر ترددات
کوشش و زحمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحمات
تصویر ترحمات
جمع ترحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحلات
تصویر ترحلات
جمع ترحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحساب
تصویر سرحساب
آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرادار
تصویر سرادار
خدمتکار بیمارستان، خادم منازل و موسسات، سرایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربدار
تصویر سربدار
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدیت
تصویر سرمدیت
همیشگی و ابدیت و ازلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمدست
تصویر سرمدست
ترکی پارسی خاردست کسی که دست زبر و پینه بسته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعادات
تصویر سعادات
جمع سعادت، ارمگانها روزبهیها جمع سعادت خوشبختیها نیک بختیها
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه سرا پرده، چادری که بر فراز صحن خانه کشند، غباری که گرد چیزی را فراگیرد جمع سرادقات. یا سرادق اعلی. بارگاه احدیت که انوار الهی و صقع ربوی ست سرادقات نوریه سرادقات قدرت سرادقات جلال. یا سرادقات جلال. سرادقات اعلی. یا سرادقات قدرت. سرادقات اعلی. یا سرادقات نوریه. سرادقات اعلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحددار
تصویر سرحددار
((~. حَ))
مرزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالدات
تصویر سالدات
سرباز
فرهنگ فارسی معین