جدول جو
جدول جو

معنی سرحد - جستجوی لغت در جدول جو

سرحد
کرانه، مرز
تصویری از سرحد
تصویر سرحد
فرهنگ لغت هوشیار
سرحد
((~. حَ))
مرز، جمع سرحدات
تصویری از سرحد
تصویر سرحد
فرهنگ فارسی معین
سرحد
مرز، کرانه، خط، نشان و علامتی که زمین یا ملکی را از زمین و ملک دیگر جدا کند، مرز کشور
تصویری از سرحد
تصویر سرحد
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
همیشه، دائم، جاوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراد
تصویر سراد
غوره خشک خرما، کویک پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرید
تصویر سرید
درفش کفشدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهد
تصویر سرهد
پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
آواز نشاط انگیز یا مهیج (انسان پرنده) نغمه، شعر آهنگدار دارای جنبه حماسی ملی وطنی. یا سرود پارسی. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود شاهنشاهی. سرود حاکی از ستایش شاه. یا سرود ماورا النهری. یکی از آهنگهای موسیقی قدیم. یا سرود ملی. سرود رسمی یک کشور و آن حاکی از روحیه تاریخ و سنن آن کشور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
دائم، همیشه، پیوسته، جاوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند
تصویر سرند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند
تصویر سرند
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرود
تصویر سرود
((سُ))
آواز نشاط انگیز یا مهیج، شعر حماسی که با آهنگ خوانده شود، آواز یا نغمه طرب انگیز که چند تن با هم و با یک آهنگ بخوانند
فرهنگ فارسی معین
((سَ رَ))
غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرند
تصویر سرند
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمد
تصویر سرمد
((سَ مَ))
پیوسته، جاوید، همیشه، دایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرود
تصویر سرود
نغمه، آواز، در موسیقی آواز طرب انگیز یا هیجان آمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند، در موسیقی سازی زهی و آرشه ای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته می شود، قیچک
سرود ملی: در موسیقی سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطن دوستی و غرور و افتخارات مردم آن کشور است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
مرزها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرحدات
تصویر سرحدات
از ساخته های فارسی گویان مرزها جمع (غلط) سرحد سرحدها ثغور: (عمده ترین ارکان دولت و قاطبه امرا درگاه معلی و سرحدات ولایات ممالک محروسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحد داری
تصویر سرحد داری
شغل و عمل سر حد دار مرزداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحد دار
تصویر سرحد دار
مرز دار حاکم و نگهبان سر حد مرزدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرحددار
تصویر سرحددار
((~. حَ))
مرزبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرحددار
تصویر سرحددار
مامور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته می شود، مرزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرد
تصویر سرد
چیزی که حرارت و گرمی نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ستور چرنده، درخت بلند، چرا دادن، چریدن، شاشیدن، فرستادن، رها کردن دهش بی درنگ، رفتار نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد
تصویر سرد
آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد، چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد مثلاً چای سرد،
بی اعتنا، بی توجه مثلاً نگاه سرد،
ناگوار، ناخوش آیند مثلاً حرف سرد،
بدون جاذبه و گیرایی، بدون استفاده از اسلحه،
در هنر رنگی که احساس سرما را در ذهن تداعی می کند مانند آبی، یکی از مزاج های چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرد
تصویر سرد
((سَ))
خنک، دمای کم، بی مهر، سخن بی مزه، بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرد
تصویر سرد
Frigid, Chilly, Cold, Coldly, Frigidly, Nippy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
прохладный , холодный , холодно , ледяной
دیکشنری فارسی به روسی
kühl, kalt, eiskalt, frostig
دیکشنری فارسی به آلمانی
прохолодний , холодний , холодно , крижаний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
chłodny, zimny, zimno, lodowaty
دیکشنری فارسی به لهستانی
寒冷的 , 冷的 , 冷漠地 , 严寒的 , 寒冷地 , 凉爽的
دیکشنری فارسی به چینی
fresco, frio, friamente, gelado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
fresco, freddo, freddamente, gelido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی