همه و تمام و مجموع. (برهان). سربسر. (آنندراج) : بدان شهر بودیش جای نشست همه شهر سرتاسر آذین ببست. فردوسی. مگر شاد باشیم ز اندرز اوی که گنج است سرتاسر این مرز اوی. فردوسی. همه شهان و بزرگان و خسروان جهان بدین دو چیز جهان را گرفته سرتاسر. فرخی. راست گفتی که دشت باغی گشت گرد او سرو رست سرتاسر. فرخی. ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت. (مجمل التواریخ و القصص). سرتاسر خود ببین که چندی بر سر فلکی بدین بلندی. نظامی. ز چوگان ملامت نادر آنکس روی برتابد که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 689)
همه و تمام و مجموع. (برهان). سربسر. (آنندراج) : بدان شهر بودیش جای نشست همه شهر سرتاسر آذین ببست. فردوسی. مگر شاد باشیم ز اندرز اوی که گنج است سرتاسر این مرز اوی. فردوسی. همه شهان و بزرگان و خسروان جهان بدین دو چیز جهان را گرفته سرتاسر. فرخی. راست گفتی که دشت باغی گشت گرد او سرو رست سرتاسر. فرخی. ناحیت مغرب و بربر سرتاسر بگرفت. (مجمل التواریخ و القصص). سرتاسر خود ببین که چندی بر سر فلکی بدین بلندی. نظامی. ز چوگان ملامت نادر آنکس روی برتابد که در راه خدا چون گوی سرتاسر قدم گردد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 689)
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)
لجاجت مقاومت. ایستادگی. پایداری: ابوالقاسم کثیررا بباید گفت تا خویشتن را بدو دهد و لجوجی و سخت سری نکند که حیفی بر او گذاشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). دیرتر از اسب جدا شدم بسبب پیری، پنداشتند که سخت سری میکنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641)
سربسر. از اول تا آخر: مکارم تو که سرتابسر جهان بگرفت روا بود که به من خام و قلتبان نرسد. نجیب الدین جرفادقانی. صورت نگار چینی بی خویشتن بماند گر صورتت ببیند سرتابسر معانی. سعدی
سربسر. از اول تا آخر: مکارم تو که سرتابسر جهان بگرفت روا بود که به من خام و قلتبان نرسد. نجیب الدین جرفادقانی. صورت نگار چینی بی خویشتن بماند گر صورتت ببیند سرتابسر معانی. سعدی