سربسر. از اول تا آخر: مکارم تو که سرتابسر جهان بگرفت روا بود که به من خام و قلتبان نرسد. نجیب الدین جرفادقانی. صورت نگار چینی بی خویشتن بماند گر صورتت ببیند سرتابسر معانی. سعدی
سربسر. از اول تا آخر: مکارم تو که سرتابسر جهان بگرفت روا بود که به من خام و قلتبان نرسد. نجیب الدین جرفادقانی. صورت نگار چینی بی خویشتن بماند گر صورتت ببیند سرتابسر معانی. سعدی
سرابن. سر و ته یکی. آنکه همه تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای. سوزنی
سَرابُن. سر و ته یکی. آنکه همه تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای. سوزنی