جدول جو
جدول جو

معنی سرتابنو - جستجوی لغت در جدول جو

سرتابنو
از بالا تا پایین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ بِ سَ)
سربسر. از اول تا آخر:
مکارم تو که سرتابسر جهان بگرفت
روا بود که به من خام و قلتبان نرسد.
نجیب الدین جرفادقانی.
صورت نگار چینی بی خویشتن بماند
گر صورتت ببیند سرتابسر معانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرابن. سر و ته یکی. آنکه همه تن او به یک قطر باشد و قسمتی باریکتر و قسمتی کلفت تر نباشد. (یادداشت مؤلف) :
زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی
مغکلامی مغروئی دیرآب و دورافشاره ای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نافرمانی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
شش فرسخی مشرق کازرون است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نافرمان و سرکش. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیر مونی، سیری پذیری
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای میخ ساز نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی