عمل خاریدن خر خر دیگری را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، عمل خاریدن یکدیگر چون خاریدن خران یکدیگر را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، بمزاح ملاعبه را گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
عمل خاریدن خر خر دیگری را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، عمل خاریدن یکدیگر چون خاریدن خران یکدیگر را با پوزه. (یادداشت بخط مؤلف) ، بمزاح ملاعبه را گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد
بار و بستۀ کوچکی را گویند که بر بالای بار و بستۀ بزرگ بندند. (برهان). بار اندک که بر بالای بزرگ گذارند و به عربی آن را علاوه گویند. (انجمن آرا) (غیاث) (جهانگیری). علاوه. (ربنجنی). سربار: جهان پناها معلوم رأی روشن تست که هست در هنر بنده شعر سرباری. نجیب جرفادقانی. تنی کو بار این دل برنتابد به سرباری غم دلبر نتابد. نظامی. ، کسی که بار بر سر نهاده باشد. (غیاث) ، باری که بر سر گیرند. (برهان). بار سر. (غیاث) (جهانگیری). - امثال: سرباری ته باری را میبرد