جدول جو
جدول جو

معنی سربتویی - جستجوی لغت در جدول جو

سربتویی
(سَ بِ)
محیل و مکار بودن:
ز سربتویی خود شیخ مارگیر مدام
ز دست خود چو کشف از شکنجۀ قفس است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
این طرف و آن طرف شدن. این سو آن سو رفتن:
پشیمانی بود در هرزه گردی
پریشانی بود در سوبسویی.
مغربی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخن خنک و بیمزه، تسلای خنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ)
نسبتی است به درستویه که نام مردی است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
مرکب است از ’سر’ و ’بای’ صله و لفظ ’تو’ به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است، ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. (آنندراج) ، آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز بمعنی محیل و مکار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخرویی
تصویر سرخرویی
حالت و کیفیت سرخرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
در فکر فرو رفته، سربزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
((سَ بِ))
سربه زیر، کم حرف، متفکر، حیله گر
فرهنگ فارسی معین