جدول جو
جدول جو

معنی سرافکنده - جستجوی لغت در جدول جو

سرافکنده
((~. اَ کَ دَ یا دِ))
شرمسار، فروتن
تصویری از سرافکنده
تصویر سرافکنده
فرهنگ فارسی معین
سرافکنده
خجل، شرمسار، خوار
تصویری از سرافکنده
تصویر سرافکنده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر افکنده
تصویر سر افکنده
عاجز، خجل، شرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرافکنده
تصویر پرافکنده
((~. اَ کَ دِ))
کنایه از عاجز، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرفکنده
تصویر سرفکنده
شرمسار، خجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برافکندن
تصویر برافکندن
دور کردن، برانداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجا کنده
تصویر سجا کنده
مکمل و مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افکنده
تصویر پس افکنده
پس افت -2. 1 پیخال پرندگان و سرگین دواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرافکندگی
تصویر سرافکندگی
شرمساری، شرمندگی، فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افکنده
تصویر پس افکنده
پس افتاده، اندوخته، ذخیره، پس انداز، برای مثال هم به علم خودش بده پندی / که نداری جز این پس افکندی (اوحدی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرافکندن
تصویر پرافکندن
((~. اَ کَ دَ))
کنایه از اظهار ناتوانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرافکندگی
تصویر سرافکندگی
((~. اَ کَ دَ یا دِ))
شرمساری، فروتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برافکندن
تصویر برافکندن
بر روی چیزی گذاشتن، پوشاندن، کنایه از ازبین بردن، از میان بردن، فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درافکند
تصویر درافکند
ابژکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر
فرهنگ واژه فارسی سره
صفه بلند که سقف آنرا بستونها افراشته باشند، بالا خانه ای که پیش آن ایوان گشاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
خواننده، نغمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
شاعر، سرود گوی، سرودخوان، برای مثال من که سرایندۀ این نوگلم / باغ تو را نغز نوا بلبلم (نظامی۱ - ۱۹)، گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراینده
تصویر سراینده
((سَ یا سُ یَ دَ یا دِ))
سرودگوی، نغمه پرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
Diffuse, Scattered, Freckly, Straggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
рассеянный , с веснушками , разбросанный , спутанный
دیکشنری فارسی به روسی
diffus, sommersprossig, verstreut, zerzaust
دیکشنری فارسی به آلمانی
розсіяний , з веснянками , розкиданий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rozproszony, piegowaty, rozrzucony
دیکشنری فارسی به لهستانی
分散的 , 有雀斑的 , 零乱的
دیکشنری فارسی به چینی
difuso, sardento, espalhado, desordenado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
diffuso, lentigginoso, sparso, disordinato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
difuso, pecoso, disperso, desordenado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
diffus, tacheté, dispersé, éparse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
diffuus, met sproeten, verspreid, rommelig
دیکشنری فارسی به هلندی
กระจาย , ที่มีฝ้ากระ , กระจัดกระจาย , กระจัดกระจาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
tersebar, bertompok (freckles), berserakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منتشرٌ , مبثورٌ , متفرّقٌ , مبعثرٌ
دیکشنری فارسی به عربی