جدول جو
جدول جو

معنی سرافرازبیک - جستجوی لغت در جدول جو

سرافرازبیک
(سَ اَ بَ)
خدابنده لو. از ایلات همدان بود و در عهد نادری مین باشی و هزار سوار در تحت اختیار و در آن وقت در همدان به امر ملازم باشیگری اشتغال داشت. خیال حکمرانی به سر او راه یافت، با خوانین و سرکردگان ایلات قراگوزلو باب وفاق رابست و به تحکم و خودسری نفاق گشاد، آخرالامر کاری ازپیش نبرد و سلک جمعیت او از هم پاشید و محبوس گردیده و بقتل رسید. (از مجمل التواریخ گلستانه ص 123)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرافرازی
تصویر سرافرازی
سربلندی، افتخار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ اَ)
فخر. بزرگی. شرف:
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه.
فردوسی.
نبشتن بیاموختش پهلوی
نشست و سرافرازی خسروی.
فردوسی.
ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت هست
نه در بزرگی یار و نه درسرافرازی.
سوزنی.
ره و رسمی چنین بازی نباشد
برو جای سرافرازی نباشد.
نظامی.
بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به.
سعدی.
سرافرازی مرد چندان بود
که گلدستۀ عمر خندان بود.
امیرخسرو دهلوی.
ای ز قدت جمله سرافرازیم
وقت بشد باز که بنوازیم.
حافظ حلوایی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرافرازی
تصویر سرافرازی
گردنفرازی افتخار سربلندی
فرهنگ لغت هوشیار
افتخار، بالندگی، تفاخر، سربلندی، فخر، مباهات، نازش
متضاد: سرافکندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد