- سراع (تَ نَبْ بُ)
شتافتن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). زود شدن. (المصادر زوزنی)
معنی سراع - جستجوی لغت در جدول جو
- سراع (سِ)
شاخهای تازۀ درخت انگور و این جمع واژۀ سرع است که بالفتح باشد. (غیاث) (آنندراج)
- سراع
شتابان: مرد، جمع سرع، شاخه های رز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویری موهوم که در روز و روی سطح افقی به دلیل انعکاس نور بر لایه ای از هوای رقیق شدۀ نزدیک به سطح زمین تشکیل می شود، برای مثال دور است سر آب در این بادیه هشدار / تا غول بیابان نفریبد به سرابت (حافظ - ۴۸)
(رَ / رُو)
لغت نامه دهخدا
شتابیدن. (تاج المصادر بیهقی). اکراب. توحّی. شتافتن. بشتافتن: اسرع فی السیر، بشتافت. (منتهی الارب).
(مِ)
لغت نامه دهخدا
بسیار شتابان بسوی نیکی یا بسوی بدی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساریع. (از اقرب الموارد)
افراشته دکل بادبان گردن شتر سایبان، زه کمان، چادرشامیانه بادبان کشتی، خیمه شامیانه، سایبان، زه کمان که مادام بر کمان است، گردن شتر، جمع اشرعه شرع
زمین را جهت زراعت به کسی دادن در صورتیکه تخم با مالک باشد، مزارعه
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
شتافتن، شتابانیدن، تیزگامی شتافتن شتاب کردن، شتاباندن بشتاب وا داشتن
