- سراسر
سرتاسر، از این سر تا آن سر، سربه سر، همه، کلاً، تماماً
معنی سراسر - جستجوی لغت در جدول جو
- سراسر
کشاکش، برابر، همه و تمام، دمادم
- سراسر ((سَ سَ))
تمام، همه
- سراسر
کاملا، کلا
- سراسر
تمام، تمام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
راز راز سر سر، امری است مخصوص بخداوند مثل علم بتفصیل حقایق در اجمال احدیث و جمع و اشتمال آن حقایق بر آن شکلی که هست و آیه و عنده مفاتح الغیب لایعملها الا هو ناظر بهمین معنی است (تعریفات)
سراسر سر تاسر همه جملگی: عالم همه سربسر رباطی است خراب در جای خراب هم خراب او لیتر (حافظ)، برابر یکسان
