جدول جو
جدول جو

معنی سرار - جستجوی لغت در جدول جو

سرار
نسب خالص و گزیده، شب آخر ماه
تصویری از سرار
تصویر سرار
فرهنگ فارسی عمید
سرار
(سِ)
شکنهای کف دست و پیشانی و اسرّه جمع آن است. (منتهی الارب). خط پیشانی و کف دست. ج، اسراء، اسره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، آنچه بریده شود از ناف کودک، آخرین شب از ماه. (منتهی الارب). محاق: محاق و وقت پنهانی نور (یعنی ماه را) بتازی سرار خوانند از بهر آن. (التفهیم ابوریحان بیرونی).
شمع را هر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول
باغ را هر سال عزل و ماه را هر مه سرار.
کمال الدین اسماعیل.
، (اصطلاح عرفان) عبارت از محاق سالک است در حق در موقع وصول تمام. (فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات صوفیه)
لغت نامه دهخدا
سرار
(سِ)
وادیی است که صنعا را می شکافد و گاهی که باران آید آب در آن فزون شود و در سنوان ریزد و دریاچه مانندی شود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سرار
(سَ)
گزین نسب و خالص آن، غورۀ خرما، سرارالوادی، بهترین جای وادی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سرار
(سَ)
وادیی است در بطن حله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سرار
(تَ نَبْ بُ)
با کسی راز گفتن. (مجمل اللغه). مساره. با کسی راز کردن. (المصادر زوزنی) :
صد نشان است از سرار و از جهار
لیک بس کن پرده زین هم برمدار.
مولوی.
تا به ما ما را نماید آشکار
که چه داریم از عقیده در سرار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
سرار
غوره خرما، گزیده از یک نژاد گزین تبار، بریده ناف، واپسین شب ماه
تصویری از سرار
تصویر سرار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سردار
تصویر سردار
(پسرانه)
فرمانده یک گروه نظامی، پیشوا، رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستار
تصویر ستار
(پسرانه)
پوشاننده، از نامهای خداوند، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سراری
تصویر سراری
سریت ها، کنیزهای مخصوص هم بستر شدن، جمع واژۀ سریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
سرها، امور پوشیده و نهفته، راز ها، جمع واژۀ سر
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
پوشیدن. (منتهی الارب). پنهان کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سرّیّه، بمعنی کنیز: جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه تاریخ یمینی). کنیزکی از جملۀ سراری با خویشتن برده. (ترجمه تاریخ یمینی). چنگیزخان را از خواتین و سراری فرزندان ذکوراً و اناثاً بسیار بودند. (جهانگشای جوینی). رجوع به سرّیّه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
خوبی چیزی، خلوص، بهتری و پاکیزگی، گزین نسب و بهترین آن. (آنندراج) (منتهی الارب) ، سرارهالوادی، بهترین جای وادی. (منتهی الارب). رجوع به سرارالوادی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قسمی بنگ. نوعی از حشیش و بنگ و چرس
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سرّ. رازها. (منتهی الارب). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سرّ شود:
تو گوئی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار.
عنصری.
با وی [احمد بوعمرو] خلوتها کردی [سبکتکین] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200).
ندانم کس چنین اسرار گفتست
ندانم کین چنین گوهر که سفتست.
ناصرخسرو.
عیبۀ اسرار نبی بد علی
روی سوی عیبۀ اسرار کن.
ناصرخسرو.
پنهان کند اسرار ملک لیکن
اسرار سپهر آشکار دارد.
مسعودسعد.
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد.
زنان را با غوامض اسرار مردان چه کار. (کلیله و دمنه). برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودّت را کتمان اسرار دوستانست. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). شیر... او را [گاو را] ... محرم اسرار خویش گردانید. (کلیله و دمنه). و اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه).
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتی پردۀ اسرار شو.
نظامی.
پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد.
عطار.
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند.
مولوی.
خطبۀ ملّت و دین از سر گیر
کشف اسرار یقین از سر گیر.
جامی.
، چارم اسطرلاب. قرآن که چهارم کتاب آسمانی است یعنی زبور، توریه، انجیل، قرآن:
بخط احسن تقویم و آخرین تحویل
به آفتاب هویت، بچارم اسطرلاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلغت مغربی اسم نبات بحری است. منبت او در آبهای ایستاده و سواحل دریا بخصوص دریای قلزم و ساحل جده است و در ابتداء روئیدن یک ساق بقدر ذرعی و شبیه بحی العالم است و چون محاذی روی آب شود ازو برگ و شکوفه شبیه بمورد ظاهر میشود و ثمرش بقدر فندقی مستطیل و مزغب و با اندک بشاعه و چون بخورند از قلیل او سدر و ازکثیرش سبات عارض میگردد و آن ثمر مرکب القوی و مسخّن و دلوک و بخور او جهت درد دندان و آشامیدن او با شیر تازه در محرور و با شراب در مبرود بغایت محرک باه و محلل صلابات و مفتح سدد و منعش حرارت غریزی و حابس بخارات و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک درهم است و صمغ او لزج و بعد از خشکی شبیه بکندر در قوه و بارطوبت فضلی و جهت امراض بارده و رفع رطوبات از مفاصل بسیار مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46 شود. قرم. و این درخت را صمغی است که آن را شوره نامند
لغت نامه دهخدا
تصویری از سدار
تصویر سدار
پرده چادر از ریشه لاتینی کنار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرار
تصویر جرار
بسوی خود کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرار
تصویر حرار
آزاد مردی، آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحار
تصویر سحار
سحر کننده، جادوگر و شعبده باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشنده، یکی از صفات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردر
تصویر سردر
ایوان که بر بالای در خانه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردار
تصویر سردار
فرمانده سپاه، سالر، بزرگتر طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبار
تصویر سبار
ریشکاو (میل جراحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرار
تصویر زرار
تیزهوش دوراندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
رازها، ج سر پنهان وپوشیده کردن پنهان وپوشیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراره
تصویر سراره
نابی، گزید گی، بهترینی بهی، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراری
تصویر سراری
جمع سریه، کنیزکان
فرهنگ لغت هوشیار
بسته یا عدلی کوچک که بر فراز بار چارپای بار کش نهند، باری که بر شتر حمل کنند، کسی که مخارج خود را به گردن دیگران اندازند طفیلی، مزاحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
((اَ))
جمع سر، رازها، نهانی ها، سرها، جمع سرر و سرر، خط ها و شکن های کف دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسرار
تصویر اسرار
((اِ))
نهفتن، پوشیده با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراسر
تصویر سراسر
کاملا، کلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراق
تصویر سراق
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره
سرپرست
فرهنگ گویش مازندرانی