شکنهای کف دست و پیشانی و اسرّه جمع آن است. (منتهی الارب). خط پیشانی و کف دست. ج، اسراء، اسره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، آنچه بریده شود از ناف کودک، آخرین شب از ماه. (منتهی الارب). محاق: محاق و وقت پنهانی نور (یعنی ماه را) بتازی سرار خوانند از بهر آن. (التفهیم ابوریحان بیرونی). شمع را هر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول باغ را هر سال عزل و ماه را هر مه سرار. کمال الدین اسماعیل. ، (اصطلاح عرفان) عبارت از محاق سالک است در حق در موقع وصول تمام. (فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات صوفیه)
شکنهای کف دست و پیشانی و اَسِرّه جمع آن است. (منتهی الارب). خط پیشانی و کف دست. ج، اسراء، اسره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، آنچه بریده شود از ناف کودک، آخرین شب از ماه. (منتهی الارب). محاق: محاق و وقت پنهانی نور (یعنی ماه را) بتازی سرار خوانند از بهر آن. (التفهیم ابوریحان بیرونی). شمع را هر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول باغ را هر سال عزل و ماه را هر مه سرار. کمال الدین اسماعیل. ، (اصطلاح عرفان) عبارت از محاق سالک است در حق در موقع وصول تمام. (فرهنگ مصطلحات سجادی از اصطلاحات صوفیه)
با کسی راز گفتن. (مجمل اللغه). مساره. با کسی راز کردن. (المصادر زوزنی) : صد نشان است از سرار و از جهار لیک بس کن پرده زین هم برمدار. مولوی. تا به ما ما را نماید آشکار که چه داریم از عقیده در سرار. مولوی
با کسی راز گفتن. (مجمل اللغه). مساره. با کسی راز کردن. (المصادر زوزنی) : صد نشان است از سرار و از جهار لیک بس کن پرده زین هم برمدار. مولوی. تا به ما ما را نماید آشکار که چه داریم از عقیده در سرار. مولوی
جمع واژۀ سرّیّه، بمعنی کنیز: جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه تاریخ یمینی). کنیزکی از جملۀ سراری با خویشتن برده. (ترجمه تاریخ یمینی). چنگیزخان را از خواتین و سراری فرزندان ذکوراً و اناثاً بسیار بودند. (جهانگشای جوینی). رجوع به سرّیّه شود
جَمعِ واژۀ سُرّیّه، بمعنی کنیز: جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه تاریخ یمینی). کنیزکی از جملۀ سراری با خویشتن برده. (ترجمه تاریخ یمینی). چنگیزخان را از خواتین و سراری فرزندان ذکوراً و اناثاً بسیار بودند. (جهانگشای جوینی). رجوع به سُرّیّه شود
جمع واژۀ سرّ. رازها. (منتهی الارب). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سرّ شود: تو گوئی از اسرار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسکدار. عنصری. با وی [احمد بوعمرو] خلوتها کردی [سبکتکین] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). ندانم کس چنین اسرار گفتست ندانم کین چنین گوهر که سفتست. ناصرخسرو. عیبۀ اسرار نبی بد علی روی سوی عیبۀ اسرار کن. ناصرخسرو. پنهان کند اسرار ملک لیکن اسرار سپهر آشکار دارد. مسعودسعد. چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانۀ اسرار من خراب کنند. مسعودسعد. زنان را با غوامض اسرار مردان چه کار. (کلیله و دمنه). برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودّت را کتمان اسرار دوستانست. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). شیر... او را [گاو را] ... محرم اسرار خویش گردانید. (کلیله و دمنه). و اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). بشنو از این پرده و بیدار شو خلوتی پردۀ اسرار شو. نظامی. پیر در معراج خود چون جان بداد در حقیقت محرم اسرار شد. عطار. هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند. مولوی. خطبۀ ملّت و دین از سر گیر کشف اسرار یقین از سر گیر. جامی. ، چارم اسطرلاب. قرآن که چهارم کتاب آسمانی است یعنی زبور، توریه، انجیل، قرآن: بخط احسن تقویم و آخرین تحویل به آفتاب هویت، بچارم اسطرلاب. خاقانی
جَمعِ واژۀ سِرّ. رازها. (منتهی الارب). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سِرّ شود: تو گوئی از اسرار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسکدار. عنصری. با وی [احمد بوعمرو] خلوتها کردی [سبکتکین] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). ندانم کس چنین اسرار گفتست ندانم کین چنین گوهر که سفتست. ناصرخسرو. عیبۀ اسرار نبی بُد علی روی سوی عیبۀ اسرار کن. ناصرخسرو. پنهان کند اسرار ملک لیکن اسرار سپهر آشکار دارد. مسعودسعد. چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند همه خزانۀ اسرار من خراب کنند. مسعودسعد. زنان را با غوامض اسرار مردان چه کار. (کلیله و دمنه). برزویه گفت قویتر رکنی بناء مودّت را کتمان اسرار دوستانست. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). شیر... او را [گاو را] ... محرم اسرار خویش گردانید. (کلیله و دمنه). و اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). بشنو از این پرده و بیدار شو خلوتی پردۀ اسرار شو. نظامی. پیر در معراج خود چون جان بداد در حقیقت محرم اسرار شد. عطار. هرکه را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند. مولوی. خطبۀ ملّت و دین از سر گیر کشف اسرار یقین از سر گیر. جامی. ، چارم اسطرلاب. قرآن که چهارم کتاب آسمانی است یعنی زبور، توریه، انجیل، قرآن: بخط احسن تقویم و آخرین تحویل به آفتاب هویت، بچارم اسطرلاب. خاقانی
بلغت مغربی اسم نبات بحری است. منبت او در آبهای ایستاده و سواحل دریا بخصوص دریای قلزم و ساحل جده است و در ابتداء روئیدن یک ساق بقدر ذرعی و شبیه بحی العالم است و چون محاذی روی آب شود ازو برگ و شکوفه شبیه بمورد ظاهر میشود و ثمرش بقدر فندقی مستطیل و مزغب و با اندک بشاعه و چون بخورند از قلیل او سدر و ازکثیرش سبات عارض میگردد و آن ثمر مرکب القوی و مسخّن و دلوک و بخور او جهت درد دندان و آشامیدن او با شیر تازه در محرور و با شراب در مبرود بغایت محرک باه و محلل صلابات و مفتح سدد و منعش حرارت غریزی و حابس بخارات و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک درهم است و صمغ او لزج و بعد از خشکی شبیه بکندر در قوه و بارطوبت فضلی و جهت امراض بارده و رفع رطوبات از مفاصل بسیار مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46 شود. قرم. و این درخت را صمغی است که آن را شوره نامند
بلغت مغربی اسم نبات بحری است. منبت او در آبهای ایستاده و سواحل دریا بخصوص دریای قلزم و ساحل جده است و در ابتداء روئیدن یک ساق بقدر ذرعی و شبیه بحی العالم است و چون محاذی روی آب شود ازو برگ و شکوفه شبیه بمورد ظاهر میشود و ثمرش بقدر فندقی مستطیل و مزغب و با اندک بشاعه و چون بخورند از قلیل او سدر و ازکثیرش سبات عارض میگردد و آن ثمر مرکب القوی و مسخّن و دلوک و بخور او جهت درد دندان و آشامیدن او با شیر تازه در محرور و با شراب در مبرود بغایت محرک باه و محلل صلابات و مفتح سدد و منعش حرارت غریزی و حابس بخارات و قدر شربتش از نیم مثقال تا یک درهم است و صمغ او لزج و بعد از خشکی شبیه بکندر در قوه و بارطوبت فضلی و جهت امراض بارده و رفع رطوبات از مفاصل بسیار مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بتذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 46 شود. قرم. و این درخت را صمغی است که آن را شوره نامند