جدول جو
جدول جو

معنی سراج - جستجوی لغت در جدول جو

سراج
چراغ، وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق
تصویری از سراج
تصویر سراج
فرهنگ فارسی عمید
سراج
زین ساز، زین فروش، زین گر
تصویری از سراج
تصویر سراج
فرهنگ فارسی عمید
سراج
(سَرْ را)
سبزواری. ملا احمد سراج از ولایت سبزوار است. طبعش در شعر نیک است، همیشه لغز میگفته. این لغز شمع از اوست، لغز:
آن چیست که در انجمنش جا باشد
خورشیدعذار و سروبالا باشد
جانش نبود ولی بمیرد هر روز
این طرفه که بنشسته و برپا باشد.
(مجالس النفایس ص 163)
ابوجعفر بن احمد بن الحسین بن احمد بن جعفر سراج (419- 500 هجری قمری). رجوع به ابن سراج و قاری بغدادی شود
لغت نامه دهخدا
سراج
(سَرْ را)
ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 14 هزارگزی باختر بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سراج
(سَرْ را)
زینگر. ج، سراجون. (مهذب الاسماء) (دهار). زین فروش و زین ساز. (غیاث). زین فروش. زین ساز، دروغگوی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سراج
(سِ)
ابن عبدالله بن محمد بن سراج مکنی به ابومروان النحوی اللغوی. وی امام مردم اهل قرطبه بود و در علم عربیت منزلتی بلند داشت، مدت 18 سال عمر خود را صرف کتاب سیبویه کرد، و جز به آن بچیز دیگری نپرداخت. جمهره را نیز درس گفت و مشکلات آن را حل کرد. عمر خودرا به بحث و تفسیر گذراند. (روضات الجنات ص 161)
ابن فارس عبدالله بن احمد بن اسماعیل التمیمی اسکندرانی مکنی به ابوبکر. از تاج الکندی و ابن الحرستانی حدیث کرد. در ربیع الاول سال 685 هجری قمری به اسکندریه درگذشت. (تاریخ مصر ص 175)
لغت نامه دهخدا
سراج
(سِ)
چراغ. (غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) : و اذکارها فرعاً بعثه سراجاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشّیر و نذیر است و سراجست و منور.
ناصرخسرو.
و رأیت سراجاً فیه دهن. (حکمت اشراق ص 289).
چشمشان مشکوه دان جانشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
(مثنوی).
، آفتاب. (غیاث). ج، سرج. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سراج
قمری. او سراجی قزوینی و سراجی قمری نامیده شده است. وی معاصر ابی سعیدخان (855- 872 هجری قمری) بوده است. شاعر خوبی است ولیکن در هزلیات غلو تمام دارد مثل عمر خیام و از جمله اشعار او این رباعی است:
من می خورم و هرکه چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق به ازل میدانست
گر می نخورم عقل خدا جهل بود.
(مجالس النفایس ص 338).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 437 شود
لغت نامه دهخدا
سراج
زین ساز، زین فروش، دروغ گوی
تصویری از سراج
تصویر سراج
فرهنگ لغت هوشیار
سراج
((سَ رّ))
زین ساز، آن که زین سازد و فروشد
تصویری از سراج
تصویر سراج
فرهنگ فارسی معین
سراج
((س))
چراغ
تصویری از سراج
تصویر سراج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آراج
تصویر آراج
(پسرانه)
آراد، نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
(سِ جَ / جِ)
نام مرضی است که بر اسب و استر عارض شود. (آنندراج) (برهان). مرضی است مخصوص اسب که بدنام نیز گویند. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نام پارچه ای است:
سراجی شهابی نظر یافته
دگر موش دندان و بشکافته.
نظام قاری (دیوان ص 181)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از دهستانهای مرکزی شهرستان مراغه که در شمال و خاور بخش واقع شده است و آب قراء دهستان از رودخانه های صوفی چای، مردق چگان، لیلان، و قنوات و چشمه ها تأمین میگردد. محصول عمده آن غلات، حبوب، پنبه، چغندر و باغات انگور فراوان است. دهستان سراجو از 108 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع نفوس آن در حدود 46260 تن است. و قراء عمده آن عبارت از صومعۀ پائین، گرمجوان، گل تپه، مرکز دهستان، ورجوی، آشان، اسفستانج، گهق میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
قصبۀ مرکز دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم. دارای 2962 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی، پنبه، انار، انجیر و شغل اهالی زراعت است. از آثار قدیمی خرابه هائی در 2000 گزی ده دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
نام موضعی است از مضافات قم که آنجا خربزه خوب میشود. (برهان) (آنندراج). دهی است از دیه های قم. (رشیدی). سراجه 30 دیه است. (تاریخ قم ص 58). پنجم درب (از هفت درب قم) تلقجار که آن راه سراجه است. (تاریخ قم ص 27). راوی گوید که بدین موضع قطعاً و اصلاً عمارت نبوده است. و اول عمارتی که در او بنا نهادند سرایکی بود، گفتند سرایچه، بعد از آن معرب کردند و گفتند سراجه. (تاریخ قم ص 65)
لغت نامه دهخدا
(سِ جَ)
زین سازی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ را)
عمل سرّاج. زینگری. زین سازی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاعر خوبی است و قصیده ای گفته که ذکر چهار ارکان در او لازم داشته، این سه بیت از آن است:
آتشی دارم بدل من زآن دو لعل آبدار
باد تا زلفش پریشان کرد گشتم خاکسار
خاک ره گل میشود از آب چشمم تا چرا
آتش اندر من زد و رفت از بر من بادوار
گر برآرم باد سرد آتش زنم در آسمان
گر ببارم آب گرم از خاک سازم لاله زار.
(مجالس النفایس ص 338)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 37500گزی شمال خاوری کلیبر. هوای آنجا گرم و دارای 540 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سلین چای و دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات، سردرختی، و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. این ده محل سکنای ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ / دِ)
روشن کردن چراغ و فراگرفتن آن. (منتهی الارب). چراغ را افروختن. (زوزنی). چراغ فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) : و یقال انه کان یسرج علی قبره (قبر اسقلبیوس) کل لیله الف قندیل. (عیون الانباء ج 1 ص 16 س 3).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
همشیره زادۀ ترابای خوش نویس است. در بدو حال نقاشی میکرد، ترک کرده در مقام قناعت و صلاح بوده کمال پرهیز داشت و عبادت بسیار میکرد. در مذمت بی نماز گفته:
آن سجده پیش آدم و این پیش حق نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز.
مدتی در اصفهان با میرزا حسن واهب مشاعره داشت، گاهی بیتی میگفت منجمله شعرش این است در تعریف اصفهان:
از آن درفش فریدون گرفت عالم را
که پیش دامن آهنگر صفاهانست.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسراج
تصویر اسراج
زین بر نهادن، افروختن چراغ گرفتن، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراج
تصویر دراج
سخن چین، درج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراج
تصویر اراج
دروغ لاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجت
تصویر سراجت
زین سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجه
تصویر سراجه
از ریشه پارسی چراغک چراغ کوچک زینگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراجی
تصویر سراجی
عمل و شغل سراج زین سازی زین فروشی، دکان سراج
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلربگ که تیره مخصوصی به نام زرشکیان از تیره نزدیک به تیره آلالگان است. زرشک معمولی درختچه ایست به ارتفاع 2 تا 3 متر که معمولا در حاشیه جنگلهای غالب نقاط اروپا و ایران میروید برگهاش دندانه دار و گلهایش زرد رنگ و مجتمع به صورت خوشه و آویخته است. میوه آن کوچک و قرمز رنگ و بیضوی به طول 7 تا 8 و به عرض 3 میلیمتر میباشد. ریشه و برگ و میوه آن بمصارف دارویی میرسد برباریس انبر باریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراج
تصویر حراج
فروش ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خراج
تصویر خراج
باژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سراق
تصویر سراق
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره
سرفه ی گوسفند که در باور چوپانان ریزش باران را در پی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا، سربالا، راه بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی