جدول جو
جدول جو

معنی سذریه - جستجوی لغت در جدول جو

سذریه
(سَ ذَ یَ)
یا قاعده قبول. یکی از رسومی است که در جامعۀ زردشتیان فوق العاده متداول بوده است، بدین معنی که چون مردی میمرد و فرزندی بالغ نمیگذاشت که جانشین او شود و ریاست خانواده را بعهده گیرد، صغار میت را بقیم میسپردند و اگر میت توانگر بود بایستی شخصی بعنوان ’پسرخوانده’ قائم مقام او شده ترکۀ او را اداره کند. و اگر آن مرد ’زنی ممتاز’ داشت آن زن بعنوان ’پسرخواندۀ’ پدر تا مرگ او میشد ولی زوجه که ’چاکر زن’ بود نمیتوانست به این منصب شود، و بایستی او را مثل صغار دیگر بقیم بسپارند، در این صورت پدر آن زن ’چاکر زن’ قیم محسوب میگردید. و اگر قیم وفات مییافت برادر ’چاکر زن’ یا برادری که در میان چندفرزند مقام ارشدیت داشت یا یکی از خویشان نزدیکش قیم او میشد. اگر در خانه مرد میت زنی ’ممتاز’ یا دختری یگانه نبود سمت فرزندخواندگی ببرادر و پس از او بخواهر و سپس بدختر برادر و بعد به پسر برادر تعلق میگرفت و پس از این طبقات به سایر خویشاوندان نزدیک میرسید. (ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 355)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخریه
تصویر سخریه
ریشخند، استهزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
فرزند، نسل، فرزندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریه
تصویر سریه
مقابل غزوه، جنگی که حضرت رسول شخصاً در آن شرکت نداشته و یکی از اصحاب را به سرکردگی سپاهیان تعیین نموده، جمع سرایا، دسته ای از لشکر، گروهی از سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مُ ری یَ)
شترانی که درخت طلح راچرا کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ رْ ری یَ)
نسل. پشت. فرزندان. پدران و فرزندان. نسل آدمی و پری. نسل مردمان و جن ّ. فرزند. فرزندان و فرزندزادگان، یستوی فیه الواحد و الجمع. ج، ذرّیّات. ذراری:
طعنه چه زنی مرمرا بدان کم
از خانه براندند اهل عصیان
زیرا که براندند مصطفی را
ذریۀ شیطان از اهل و اوطان.
ناصرخسرو.
و صاحب معالم التنزیل گوید یقع الذریه علی الاّباء کما یقع علی الأولاد، زنان. رجوع به ذریت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ری یَ)
مرکّب از: ’س ری’، لشکری که زیاده از پنج کس باشد تا چهارصد کس مقدار چهارصدتن. ج، سرایا. (مهذب الاسماء)، پاره ای از لشکر از پنج نفر تا سه صد یا چهارصد. (منتهی الارب) ، مقابل غزوه:
یک سریه میفرستادی رسول
بهر جنگ کافر و دفع فضول.
(مثنوی)،
و به اصطلاح اهل حدیث لشکری که حضرت رسالت پناه خود به ذات مقدس در آن نباشد و بسرکردگی یکی از اصحاب فرستاده باشند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ ری یَ)
مرکّب از: ’س رو’، کنیزی که برای جمع و تمتع باشد و این معرب است به لفظ سر که به معنی جماع باشد. (غیاث)، گفته اند مشتق از سر است و گفته اند مشتق است از سرور. (از اقرب الموارد)، آن کنیزک که از زن پنهان دارند. جمع واژۀ سراری. (مهذب الاسماء)، کنیزک فراش. (صراح اللغه) (از منتهی الارب) : مر او را هزار زن بوده سیصد آزاد وهفتصد سریه. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، در شب خالی کردند و همه سریه ها و حرات بزرگان به دیدار او آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256)، و از جمله اسباب تجمل دوازده هزار کنیزک در سراهای او بودند و از سریه یا مطربه یا خدمتکار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103)
لغت نامه دهخدا
(سِرْیَ)
تخم ملخ. لغه فی سروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
شام کشوری است جمهوری از جملۀ کشورهای آسیای غربی که در کنار شرقی بحرالروم قرار دارد و کشورهای لبنان، عراق، ترکیه از جنوب و مشرق و شمال آنرا محدود میسازند. قریب 194364 کیلومتر مربع مساحت دارد و 3/970/000 تن جمعیت دارد. پایتخت آن دمشق است و شهرهای عمده آن حلب، حمص، انطاکیه و طرابلس (شام) میباشد. اکثر مردم مسلمان سنی مذهبند. سوریه سرزمینی زراعتی است. شغل اهالی کشت زمین و تربیت مواشی است. محصول عمده گندم، جو، ذرت، زیتون، پنبه و کنجد است. تربیت کرم ابریشم نیز بی اهمیت نیست. (فرهنگ فارسی معین)
سوریۀ بزرگ که در انجیل ’آرام’ نامیده شده ناحیه ای است در آسیای غربی. در مشرق بحرالروم (از مدیترانه) که در شمال بواسطۀ کوههای ’تروس’ محدود میشود و در مشرق آن نهر فرات قرار دارد، و از جنوب و جنوب شرقی بعربستان محدود میگردد. سوریۀ بزرگ شامل جمهوری لبنان، کشورهای اردن و جمهوری اسرائیل میباشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ ری یَ)
سحری. (منتهی الارب). پیشک صبح. رجوع به سحری شود
لغت نامه دهخدا
(سُ ری یَ)
فسوس (اسم است مصدر را). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ابن زنیم بن عبداﷲ دئلی در زمان صحابه میزیست، ابتدا از راهزنان اهل جاهلیت بود، و اسلام آورد و ببرکت مسلمانی رتبه ای ارجمند یافت. در کتاب الاصابه (ج 3 ص 52 و 53) از واقدی و بعض دیگر از مورخان و محدثان نقل میکند که عمر در سال آخر خلافتش یعنی سنۀ 23 هجری قمری ساریه را با لشکری بفارس فرستاد روز جمعه ای در اثناء خطبه ناگهان گفت: ’یا ساریه الجبل، الجبل !’ مستمعان متحیر شدند که مقصود چه بود. بعدها معلوم شد که به کرامت و خرق عادت ساریه در فارس آواز عمر از مدینه شنیده و لشکر بکوه برده و باین عمل از حیلۀ دشمن نجات و بروی ظفر یافته است. (مقدمۀ مصباح الهدایه چ جلال همائی ص 178). در مجمل التواریخ و القصص آمده: چون بیست و سه در آمد، عمر، مجاشعبن مسعود الثقفی را و عثمان بن العاص را، و حکم بن العاص و ساریه بن زنیم الدئلی را سوی پارس فرستاد بشهرهای بزرگتر و همه ظفر یافتند و آنجا بوده است که ساریه را با کافران حرب بود، و عمر روز آدینه بر منبر بود و خطبه همی کرد و گفت من دوش درخواب دیدم که ساریه با کافران حرب کردی و شک نیست که اکنون اندر حرب اند، پس زمانی فروماند و گفتا مرا بدل چنان فراز همی آید که ساریه را کافران ستوه همی کنند و اگر پشت بکوه باز دهد بهتر باشد، و پس بانگ بکرد و گفت: یاساریه، الجبل ! الجبل ! و فرمان خدای تعالی بشنیدند و همه سپاه گفتند آواز عمراست و همچنان کوه پناه گرفتند، و بعد از آن چون آمدند همان روز درست آمد که عمر خطاب گفته بود بر منبر، و این سخنی معروف است، و بعضی گویند بحرب نهاوند بوده است، و اندر تاریخ احمد بن یعقوب هم بنهاوند گویند. و شکافی در سنگ پیداست که آن را زیارت کنند، و گویند آواز عمرخطاب از آنجا بیرون آمد. در تاریخ جریر چنین است و در بودن این سخن شکی نیست. (مجمل التواریخ و القصص ص 278). الساریه را مشهد آن جایگاه است با سپیدهان (بنهاوند) و ظاهر برتل، آنجا که گورهاء شهیدان است، و آن شکاف که آواز امیرالمؤمنین عمر رضی اﷲ عنه از آنجا برآمد که از مدینه گفت: یا ساریه، الجبل، الجبل ! و آن را زیارت کنند. (مجمل التواریخ و القصص ص 461). بعضی گویند این معنی و حرب نهاوند بوده است. و در کوه نهاوند غاری است، این آواز از غار بگوش ساریه رسیده است.اکنون آن غار را جهت تبرک معطر میگردانند و من (حمداﷲ مستوفی) آن را زیارت کردم. (تاریخ گزیده چ براون ص 181 و 182). و نیز رجوع به فردوس المرشدیه چ تهران ص 73 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 208 و 209 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 488 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 353 شود
بنت موسی بن جعفر، یکی از هجده دختر امام موسی علیه السلام است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 81)
ابن عمرو حنفی صاحب خالد بن ولید است. (تاج العروس) (شرح قاموس)
ابن مسیلمه بن عبید، حنفی است. (تاج العروس) (شرح قاموس)
اسم مردی است در نهاوند که سخت ترین مردمان بود در دویدن. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شهری است به مازندران. (سمعانی) (نخبه الدهر دمشقی). شهری است به طبرستان در اقلیم چهارم، طول آن 77 درجه و 50 دقیقه و عرض آن 38 درجه است. بلادزی گوید طبرستان هشت کوره است که ساریه یکی از آنهاست که در ایام طاهریان مقر عامل طبرستان گردید و قبل از آن مقر عامل در آمل بود و نیز حسن بن زید و محمدزید از علویان (زیدیه) طبرستان آن را قرارگاه خود ساختند. فاصله آن تا دریا 30 فرسخ و فاصله میان ساری و آمل 18 فرسنگ است. منسوب بدان ساری ّ و سروی ّ آید. (معجم البلدان یاقوت) : چون ابوعلی آن رخته برگرفت و از عواذی شرو عوایل ضرنصر فارغ شد روی به ساریه نهاد برعزم جانب جرجان. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ساری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برداشتن باد خاک را و پرانیدن و بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بر باد دادن خاک کان را، بطلب زر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جستن زر ازخاک معدن. (از متن اللغه) ، بر باد کردن خرمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (المنجد) ، فریز کردن گوسپند و ماندن پاره ای از پشم بر گوسپند جهت نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ستودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، حسب خویش را ستودن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). ستودن حسب خود را و برداشتن خود را. (از آنندراج). ستودن حسب خود را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حرّه ای است بنی سلیم را. (منتهی الارب). نام یکی از دو حرّۀ بنی سلیم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
قطعه زمین سخت. ج، حذاری ̍، پشتۀ زمین سخت. (منتهی الارب) ، پرهای گردن خروس. کویل خروه. (مهذب الاسماء) ، پارۀ زمین. (مهذب الاسماء). ج، حذاری ̍، حذار. الارض الخشنه. الارض الغلیظه من القف الخشنه و ابوخبرۀ اعرابی گوید: بالای کوه اگر سخت و غلیظ باشد حذریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
فرهنگ لغت هوشیار
سپاه کوچک از پنج تا سسد کنیزک کنیزک یغلخواب گروهی از لشکر (از 5 تا 300 و 400 تن)، لشکری که پیغامبر (ص) بذات خویش در آن نباشد و به سر کردگی یکی از صحابه فرستاده شده باشد مقابل غزوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخریه
تصویر سخریه
ریشخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذریه
تصویر تذریه
باد دادن خرمن، باد دادن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
((ذُ رِّ یُِ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخریه
تصویر سخریه
((سُ یِّ))
ریشخند، استهزاء
فرهنگ فارسی معین
استهزا، ریشخند، مسخره، هجو
متضاد: جد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احفاد، اولاد، دودمان، سلاله، فرزندان، نسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد