جدول جو
جدول جو

معنی سدیح - جستجوی لغت در جدول جو

سدیح
(سَ)
ستان یا بروی افتاده. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سدیح
ستان (طاقباز)
تصویری از سدیح
تصویر سدیح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سدیم
تصویر سدیم
فلزی نرم، سست، سفید رنگ و سبک تر از آب که در طبیعت به صورت ترکیب یافت می شود و در لامپ های گازی، رآکتورهای هسته ای و نیز در پزشکی کاربرد دارد، ناتریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیح
تصویر سلیح
آلت جنگ، افزار جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سطیح
تصویر سطیح
منبسط، پهن شده، درازکشیده، ستان خفته، آنکه به علت ضعف یا بیماری به کندی از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدید
تصویر سدید
محکم و استوار، راست و درست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
ستایش، مدیحه، ممدوح
فرهنگ فارسی عمید
(سُ یُ)
سدیوم. فلزی است نقره ای بی رنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد، و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود. علامت اختصاری آن ’Na’، وزن اتمی 23، شمارۀ اتمی آن 11. سدیم از آب سبکتر است و در سطح آن شناور می شود و در 97/5 درجۀ سانتی گراد گداخته میگردد و در طبیعت بحالت آزاد یافت نمیشود. در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سِدْ دی)
لفظ عمق سدیم را به وادی کشف یا محل زراعت یا وادی قله ها یا وادی جفصین ترجمه نموده اند. علی الجمله سدیم وادیی است که در حکایت جنگ کدر لاعومر و سلاطین متعاهد مذکور است. گویند که وادی مرقوم دارای چاههای قیر بود و شکی نیست که وادی عمیق سدیم در محلی بوده است که فعلاً آن را بحیرهالموت گویند. (سفر پیدایش 14:3) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیه، خون، پشم، پرده. (منتهی الارب) ، ستر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَدْ یَ)
ارض سدیه، زمین نمناک، و کذا لیله سدیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمیح
تصویر سمیح
با گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
آنچه بدان کسی را بستایند، مدحت، ستایش، آفرین، مدیحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیح
تصویر قدیح
شوربا شله
فرهنگ لغت هوشیار
گلیم گنده، گوال (جوال تازی گشته)، چوخای ستبر، تیر بی برد تیری از تیرهای منگ (قمار) که هیچگاه برد نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زینه فرستاده پیامبر آلتی که بدان جنگ کنند آلت جنگ ساز جنگ. یا سلاح سرد. سلاحی است که آتش نشود مانند کارد شمشیر خنجر زوبین و غیره. یا سلاح گرم. سلاحی آتشین ماند تفنگ توپ و مانند آن یا سلاح باز کردن، دور کردن سلاح ها از خویشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایح
تصویر سایح
سیاحت کننده جهانگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیح
تصویر سجیح
نرم و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدین
تصویر سدین
پشم، خون، پرده
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست نقره ای بیرنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد و آنچنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود، در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیل
تصویر سدیل
پرده چادر در چادر، پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیف
تصویر سدیف
کوهان پیه کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
زیور، مروارید که به رشته نکشیده باشند، شکار که از چیگاه شکارگر درآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیس
تصویر سدیس
شش یک، دستار شش گزی، گوسبند شش ساله
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه، سرچشمه مخفف سه دیر ساختمانی که نعمان بن منذر برای بهرام گور ساخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدید
تصویر سدید
استوار و راست، محکم و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطیح
تصویر سطیح
دراز بالا، منبسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریح
تصویر سریح
آسان، روان شاش، بی زین اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیم
تصویر سدیم
((سُ یُ))
فلزی است نقره ای، دارای جلای فلزی ولی در مجاورت اکسیژن خیلی زود کدر می گردد و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده می شود و از آب سبک تراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیح
تصویر سلیح
((س))
سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیح
تصویر مدیح
((مَ))
ستایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایح
تصویر سایح
((یِ))
سیاحت کننده، جهانگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدید
تصویر سدید
((سَ))
محکم، استوار، راست و درست
فرهنگ فارسی معین