جدول جو
جدول جو

معنی سدانه - جستجوی لغت در جدول جو

سدانه
(تَ کُ)
خدمت کردن کعبه را یا بتخانه را. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پرده داری. (دستوراللغه) ، دربانی نمودن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سدانه
خدمت کردن کعبه را، دربانی نمودن
تصویری از سدانه
تصویر سدانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمانه
تصویر سمانه
(دخترانه)
سمانی بلدرچین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
سقف
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدانت
تصویر سدانت
پرده داری کردن و خدمت کردن در کعبه یا بت خانه، پرده داری و دربانی و خدمت کعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
یک یک، یکی یکی و از روی سرشماری، باج و خراج که به طریق سرشماری از مردم بگیرند، آنچه علاوه از باج و خراج بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغانه
تصویر سغانه
خانۀ زیرزمینی، سرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستانه
تصویر ستانه
آستان، درگاه، درگه، برای مثال گر از سوختن رست خواهی همی شو / به آموختن سر بنه بر ستانه (ناصرخسرو - ۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
(غُ چَ / چِ خوا / خا)
فرومایه و ضعیف گردانیدن، مردی که موی اولین و کوچک بر تن وی برآمده باشد. (منتهی الارب) ، شتر بسیارموی. مؤنث: دبّاء
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ)
سدانه. رجوع به سدانه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
مخفف آستانه است. (آنندراج). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامۀ منیری). آستانه. (اوبهی) :اسکبه الباب، ستانۀ در. (منتهی الارب) :
گر ازسوختن رست خواهی همی شو
به آموختن سر بنه بر ستانه.
ناصرخسرو.
مرگ ستانه ست در سرای سپنجی
بگذری آخر تو زین بلند ستانه.
ناصرخسرو.
قبلۀفاضلان ستانۀ اوست
سرمۀ عقل گرد خانه اوست.
سنایی.
از غایت آزادگی و فر و بزرگیت
گشتند غلامان ستانۀ درت احرار.
سنایی.
آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را
نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند.
سوزنی.
سرای خود را کردم ستانۀ زرین
بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم.
سوزنی.
شمس رخشان کشور آرایست
تا نبوسد ستانۀ درتو.
سوزنی.
افلاک را ز پایۀ اقبال تو ندیم
و اشراف را ستانۀ والای تو مآب.
انوری.
شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ
ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر.
اثیر اخسیکتی.
جانم ستانۀ تو رها چون کند چو دیو
کو خرمن بهشت بنکبا برافکند.
خاقانی.
رجوع به آستان و آستانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گرگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند:
گرفته ز آب و رنگی عاشقانه
ز گل گوشی و از بلبل سرانه.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. (آنندراج) ، فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
به اندلس بر کران دریای اقیانوس نهاده جایی کم نعمت و کم مردم. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 183)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ)
در حدود العالم و معجم البلدان نیامده، ظاهراً مصحف ’سدانه’ بمعنی خدمت کعبه یا بتخانه کردن است. (منتهی الارب). و اجداد برامکه سدانت نوبهار بلخ داشته. رجوع کنید به اخبار برامکه به اهتمام عبدالعظیم قریب 1312 هجری شمسی تهران حاشیۀ ص ح، حاشیۀ 2 و ص ی حاشیۀ 2 و انجمن آرای ناصری (ذیل نوبهار). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). قریه ای است از قراء بلخ که از روزگار منوچهرشاه تا آغاز استیلای اسلام از موقوفات آتشکدۀ نوبهار بود و تولیت آن با هر کس بود، او را برمک میگفتند و اصل طایفۀ برامکه از آن دودمان است که بعد از اسلام مسلمان شدند، و اصل این لغت عربی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دْ دانَ)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لدانه
تصویر لدانه
نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدانه
تصویر کدانه
زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
نوعی باج که از هر یک مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانه
تصویر ستانه
آستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخانه
تصویر سخانه
گرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدافه
تصویر سدافه
پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدانت
تصویر سدانت
پرده داری کردن (خانه کعبه یا بتخانه)، پرده داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفانه
تصویر سفانه
مونث سفان کشتیساز، مروارید کشتیسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدانه
تصویر سیدانه
گرگ گله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندانه
تصویر سندانه
مونث سندان ماچه خر نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدانه
تصویر عدانه
گروه، پاره پوست بن دول (دلو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
((سَ نَ یا نِ))
سقف خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدانت
تصویر سدانت
((سَ نَ))
پرده داری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرانه
تصویر سرانه
((سَ نَ یا نِ))
یکی یکی، مالیاتی که از هر فرد گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستانه
تصویر ستانه
((سَ یا س نِ))
آستان، چوب زیرین چارچوب (در)، مقدمه، وسیله، بارگاه شاهان، آستانه
فرهنگ فارسی معین