تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بَدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
مخفف آستانه است. (آنندراج). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامۀ منیری). آستانه. (اوبهی) :اسکبه الباب، ستانۀ در. (منتهی الارب) : گر ازسوختن رست خواهی همی شو به آموختن سر بنه بر ستانه. ناصرخسرو. مرگ ستانه ست در سرای سپنجی بگذری آخر تو زین بلند ستانه. ناصرخسرو. قبلۀفاضلان ستانۀ اوست سرمۀ عقل گرد خانه اوست. سنایی. از غایت آزادگی و فر و بزرگیت گشتند غلامان ستانۀ درت احرار. سنایی. آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند. سوزنی. سرای خود را کردم ستانۀ زرین بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم. سوزنی. شمس رخشان کشور آرایست تا نبوسد ستانۀ درتو. سوزنی. افلاک را ز پایۀ اقبال تو ندیم و اشراف را ستانۀ والای تو مآب. انوری. شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر. اثیر اخسیکتی. جانم ستانۀ تو رها چون کند چو دیو کو خرمن بهشت بنکبا برافکند. خاقانی. رجوع به آستان و آستانه شود
مخفف آستانه است. (آنندراج). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامۀ منیری). آستانه. (اوبهی) :اسکبه الباب، ستانۀ در. (منتهی الارب) : گر ازسوختن رست خواهی همی شو به آموختن سر بنه بر ستانه. ناصرخسرو. مرگ ستانه ست در سرای سپنجی بگذری آخر تو زین بلند ستانه. ناصرخسرو. قبلۀفاضلان ستانۀ اوست سرمۀ عقل گرد خانه اوست. سنایی. از غایت آزادگی و فر و بزرگیت گشتند غلامان ستانۀ درت احرار. سنایی. آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند. سوزنی. سرای خود را کردم ستانۀ زرین بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم. سوزنی. شمس رخشان کشور آرایست تا نبوسد ستانۀ درتو. سوزنی. افلاک را ز پایۀ اقبال تو ندیم و اشراف را ستانۀ والای تو مآب. انوری. شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر. اثیر اخسیکتی. جانم ستانۀ تو رها چون کند چو دیو کو خرمن بهشت بنکبا برافکند. خاقانی. رجوع به آستان و آستانه شود
نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند: گرفته ز آب و رنگی عاشقانه ز گل گوشی و از بلبل سرانه. محسن تأثیر (از آنندراج). ، نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. (آنندراج) ، فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
نوعی از باج که ازرعایا سر هر فرد گیرند. آنچه علاوه از باج و خراج ازرعیت گیرند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبایتی که ازهر تن مردم شهری و غیر آن سلطان ستاند: گرفته ز آب و رنگی عاشقانه ز گل گوشی و از بلبل سرانه. محسن تأثیر (از آنندراج). ، نوعی از باج است که سر هر حیوان بگیرند و هنگام حساب سرانه چون مردم شمار کنند آن را سرشماری گویند. (آنندراج) ، فاضل که در تاخت زدن دو چیز با یکدیگر پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
در حدود العالم و معجم البلدان نیامده، ظاهراً مصحف ’سدانه’ بمعنی خدمت کعبه یا بتخانه کردن است. (منتهی الارب). و اجداد برامکه سدانت نوبهار بلخ داشته. رجوع کنید به اخبار برامکه به اهتمام عبدالعظیم قریب 1312 هجری شمسی تهران حاشیۀ ص ح، حاشیۀ 2 و ص ی حاشیۀ 2 و انجمن آرای ناصری (ذیل نوبهار). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). قریه ای است از قراء بلخ که از روزگار منوچهرشاه تا آغاز استیلای اسلام از موقوفات آتشکدۀ نوبهار بود و تولیت آن با هر کس بود، او را برمک میگفتند و اصل طایفۀ برامکه از آن دودمان است که بعد از اسلام مسلمان شدند، و اصل این لغت عربی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی)
در حدود العالم و معجم البلدان نیامده، ظاهراً مصحف ’سِدانه’ بمعنی خدمت کعبه یا بتخانه کردن است. (منتهی الارب). و اجداد برامکه سدانت نوبهار بلخ داشته. رجوع کنید به اخبار برامکه به اهتمام عبدالعظیم قریب 1312 هجری شمسی تهران حاشیۀ ص ح، حاشیۀ 2 و ص ی حاشیۀ 2 و انجمن آرای ناصری (ذیل نوبهار). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). قریه ای است از قراء بلخ که از روزگار منوچهرشاه تا آغاز استیلای اسلام از موقوفات آتشکدۀ نوبهار بود و تولیت آن با هر کس بود، او را برمک میگفتند و اصل طایفۀ برامکه از آن دودمان است که بعد از اسلام مسلمان شدند، و اصل این لغت عربی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)
منسوب به خدان و آن بطنی است از اسد بن خزیمه و بنابر قول ابن کلبی خدان نسبتش چنین است: خدان بن عامر بن مالک بن هرمزبن مالک بن حرث بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد. (از انساب سمعانی)