جدول جو
جدول جو

معنی سخندانی - جستجوی لغت در جدول جو

سخندانی
(سُ خَ)
سخن شناسی. ادیبی. شاعری. نیکو سخن گویی:
کسی را که یزدان فزونی دهد
سخندانی و رهنمونی دهد.
فردوسی.
گبر را گفت پس مسلمانی
زین هنرپیشه ای، سخندانی.
سنایی.
نیست درعلم سخندانی و در درس سخا
مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.
سوزنی.
چشمۀ حکمت که سخندانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است.
نظامی.
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را.
سعدی.
سخندانی وخوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
سخندانی
سخن شناسی ادیبی، شاعری، نیکو سخن گویی
تصویری از سخندانی
تصویر سخندانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سخن دانی
تصویر سخن دانی
سخن دان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
سخن گفتن برای مردم، نطق کردن، خطبه خواندن، سخنانی که توسط یک نفر در جلسه بیان می شود، جایی که سخنانی ادا می شود و گروهی برای گوش کردن به آن جمع می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گِ رِ تَ / تِ / نَ رِ تَ / تِ)
شاعر و فصیح زبان. (آنندراج). آنکه قدر و مرتبۀ کلام را میداند. (ناظم الاطباء) :
از ملکان کس چنو نبود جوانی
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند.
رودکی.
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش.
کسایی.
چونکه در سرّ و علن داری سخندان را عزیز
گردد اندر مدح تو سرّ سخندانان علن.
سوزنی.
گیرم که دل تو بی نیاز است
از شاعر فاضل سخندان.
خاقانی.
، دانا. (آنندراج). خردمند. عاقل: مردمان این ناحیت (پارس) مردمانیند سخندان و خردمند. (حدود العالم).
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت و همراه باد.
فردوسی.
سخندان چو رای ردان آورد
سخن از ردان بر زبان آورد.
عنصری (از لغت فرس اسدی ص 107).
معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید مردی سدید، جلد، سخندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231).
چرا خاموش باشی ای سخندان
چرا در نظم ناری درّ ومرجان.
ناصرخسرو.
اگر سخن از سخندان پرسند شفا تواند داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 30).
زمین بوسید شاپور سخندان
که دایم باد خسرو شاد و خندان.
نظامی.
سخندان پرورده پیر کهن
بیندیشد آنگه بگوید سخن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شادی. شادمانی. خوشحالی. خوشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سندانی
تصویر سندانی
منسوب به سندان، سندان گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
شاعر و فصیح زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
نطق کردن در مجمعی کنفرانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخندان
تصویر سخندان
ادیب، سخن شناس، شاعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
نطق کردن، خطبه خواندن، جایی که در آن گروهی برای شنیدن سخنان سخنران حاضر می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
نطق
فرهنگ واژه فارسی سره
خطابه، خطبه، نطق، سخنگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
خطابٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
Oration, Speech
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
oraison, discours
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
речь , речь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
nutuk, konuşma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
تقریر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
বক্তৃতা , ভাষণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
การปราศรัย , สุนทรพจน์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
hotuba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
נְאוּם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
演説
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
Rede
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
연설
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
pidato
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
भाषण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
oratoria, discurso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
orazione, discorso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
discurso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
演讲
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
oracja, przemówienie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
промова
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سخنرانی
تصویر سخنرانی
redevoering, toespraak
دیکشنری فارسی به هلندی