جدول جو
جدول جو

معنی سخره - جستجوی لغت در جدول جو

سخره
ذلیل و مقهور و زیردست، کسی که مردم او را ریشخند کنند، آنکه به کار بی مزد گمارده شود، کسی که دیگری او را به کار بی مزد وا دارد
تصویری از سخره
تصویر سخره
فرهنگ فارسی عمید
سخره
(سُ رَ / رِ)
مطیع و فرمانبردار، آنکه او را هر کس مقهور و فرمانبر سازد، آنکه بر وی بسیار مردم فسوس کنند. (منتهی الارب). و در عربی بمعنی مسخرگی و استهزاء باشد. (برهان). آنکه بر او استهزا و خنده کنند یعنی مسخره. (غیاث). مسخره:
سخرۀ دیو شوی گر پس ایشان بروی
زآنکه ایشان همه دیو جسدی را سخرند.
ناصرخسرو.
شعرهای تو نخوانیم و بر او سخره کنیم
ور کند سخره ما سخرۀ او را نخریم.
سوزنی.
سخرۀ او آفتاب سغبۀ او مشتری
بندۀ او آسمان چاکر او روزگار.
خاقانی.
او خواندم بسخره سلیمان ملک شعر
من جان بصدق مورچۀ خوان شناسمش.
خاقانی.
مرد باش و سخرۀ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو.
(مثنوی).
سخرۀ عقلم چو صوفی در کنشت
شهرۀ شهرم چوغازی در رسن.
سعدی.
، بیگاری که کار بی مزد باشد. (برهان). کار بی مزد. (غیاث). بیگار یعنی کار بی مزد فرمودن. (آنندراج) (جهانگیری) :
نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که همی سخره و شاکار کنی.
کسایی.
در سخره و بیگار تنی از خور و از خواب
روزی برهد جان تو زین سخره و بیگار.
ناصرخسرو.
چو بردند اسب عمرت را عوانان فلک سخره
چه جویی زین علف خانه که قحط افتاد در خانش.
خاقانی.
، زبون و زیردست. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) :
عقل عالم نه سغبۀ جهل است
خیل موسی نه سخرۀ سخره ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سخره
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار
سخره
((سُ رَ یا رِ))
زیر دست، مسخره، کسی که به کار بی مزد گمارده شود، کار بی مزد و اجرت
تصویری از سخره
تصویر سخره
فرهنگ فارسی معین
سخره
بیگاری، کار بی مزد، تمسخر، ریشخند، لاغ، افسوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرخه
تصویر سرخه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
تمسخر، استهزا، کسی که مورد ریشخند واقع می شود، کسی که کارهای خنده دار می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خَ رَ / رِ)
آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون). آنکه بر او فسوس کنند. ج، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله گو و لطیفه گو و بیهوده گو و مقلد و خوش طبع و شوخ و آنکه چیزهای خنده دارو مضحک ظاهر می سازد، و هر چیز مضحک و خرمی آور. (ناظم الاطباء). آنکه با کارها یا گفته های خنده آور مردم را خنداند. آنکه در دربار سلطانی شاه را به گفته ها و کرده های خویش خنداند. هازل. (نصاب الصبیان). ضحکه. (دهار). لوده. فسوس. افسوس. فسوسگر. افسوسگر. فسوسی. مضحکه. دلقک:
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه
که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
حصیری (از فرهنگ اسدی).
این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.
نجیبی (از فرهنگ اسدی).
چرا چون ز یک اصل بود آدمی
یکی عالم آمد یکی مسخره.
(از قرهالعیون).
آنچه برادرش داده است به صلت... و دبدبه زن را و مسخره را باید پس ستد. (تاریخ بیهقی ص 259).
لاجرم خلق همه همچو امامان شده اند
یکسره مسخره و مطرب و طرار و طناز.
ناصرخسرو.
چون نشنوی همی و نبینی همی به دل
گوشت به مطرب است و دو چشمت به مسخره.
ناصرخسرو.
متوکل مزاح پیشه بود، و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی... و متوکل از آن خندیدی و او فریاد داشتی. (مجمل التواریخ و القصص).
همچو دزدان به کنب بستۀ آونگ دراز
دزد نی چوب خورد، کاج خوردمسخره نی.
سوزنی.
از مطرب بد زخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح (؟) حبه زن و مسخره و حیز.
سوزنی.
فلک به مسخرۀ مست پشت خم ز فتادن
ز زخم سیلی مردان کبود گردن و پشتش.
خاقانی.
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را مسخره فرمان چه کنم.
خاقانی.
در کشتی مسخره ای بود هر ساعتی بیامدی و موی سر من بگرفتی و برکندی و سیلی بر گردن زدی من خود را بر مراد خود یافتمی. (تذکرهالاولیاء عطار). یک بار دیگر آن بود که در حالی گرفتار آمدم مسخره ای بر من بول کرد آنجا نیز شاد شدم. (تذکره الاولیاءعطار). این مسخره را اندیشۀ سفری افتاد. (جهانگشای جوینی).
در آخربدو گفتم ای مسخره
چه کردی تو باری بدین محبره.
یحیی کاشی (در مناظره با قلمدان).
- مسخره مرد، مردی لوده و شوخ: بوقی پاسبان لشکر و مسخره مردی خوش. (تاریخ بیهقی ص 460).
، سخریه و فسوس و استهزاء و خندخریش و وشیه. (ناظم الاطباء). افسوس. زیچ. لاغ:
هر چه به عالم دغاو مسخره بوده است
از در فرغانه تا به غزنی و قزدار.
نجیبی.
گوش و دل خلق همه زین سبب
زی غزل و مسخره و طیبت است.
ناصرخسرو.
بیتی دو سه ثنای تو خواهم به نظم کرد
وانگه فروروم به مزیح و به مسخره.
سوزنی.
، در اصطلاح صوفیه، آنکه در هنگامۀ مردمان کشف و کرامات خود بیان کند و لاف درویشی و معرفت زند. (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ خُ رَ)
مرکب از بس بمعنی بسیار و خره یا فرّه، لقب والد مهلب بن ابی صفره و عربان آن را معرب کرده، بوصفره و ابوصفره گفتند. (ابوعبیده بنقل معجم البلدان یاقوت). رجوع به المعرب جوالیقی ص 137 س 11، ابوصفره و کلمه خارک در معجم البلدان شود، نام داوست از کشتی. (غیاث). نام فنی است از کشتی. (آنندراج). و رجوع به بر سر پیچیدن شود، بسر پیچیدن دستار و مانند آن. (از آنندراج) :
غیرپندارت بسر دستار زر پیچیده ام
این نه دستار است دردسر بسر پیچیده ام.
میرزا امان الله امانی (از آنندراج).
، باصطلاح لوطیان فعل بد کردن را گویند. (از آنندراج) :
پر مکرر شده دستار زری
ساده باشد بسرش می پیچم.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزاء و سخریه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
((مَ خَ رِ))
ریشخند، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
خنده دار
فرهنگ واژه فارسی سره
استهزا، تمسخر، ریش خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح، خنده دار، شوخی، طنز، هجا، هجو، هزل، دلقک، شوخ، لوده، مزاح، مقلد، مضحکه، ملعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
سخيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
Ludicrous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridicule
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridículo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
kijinga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridículo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
lächerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
absurdalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
нелепый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
احمقانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
হাস্যকর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
เหลวไหล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
馬鹿な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
belachelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
荒谬的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
אבסורד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
어리석은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
абсурдний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
konyol
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
हास्यास्पद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridicolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی