جدول جو
جدول جو

معنی سخدر - جستجوی لغت در جدول جو

سخدر
(سَدَ)
دهی است از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع در 5 هزارگزی شمال قدمگاه. هوای آن معتدل است و 418 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخدر
تصویر تخدر
در پرده شدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردر
تصویر سردر
بالای چهارچوب در خانه، بالای در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندر
تصویر سندر
سندروس، توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، غان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخار
تصویر سخار
گیاهی پرشاخ، تلخ و بدبو که در طب قدیم برای تقویت معده و معالجۀ صرع و سکته به کار می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بَ)
یاقوت نویسد: موضعی است وگمان میکنم در نزدیکی نجران است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
قریه ای است در ده فرسنگی جنوب ده بارز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
خوش صورت صاحب جمال. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ / دُ)
صمغی باشد زرد و شبیه به کاه ربا. (برهان) (آنندراج) :
مشو ایمن اندر سرای فسوس
که گه سندر است و گهی سندروس.
فردوسی.
رجوع به سندروس شود.
، درخت خدنگ. (یادداشت مؤلف). قاین آغاجی (ترکی). توس. رجوع به خدنگ، سندروس و سندره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دوائی است تلخ، طبیعتش گرم و خشک است، مقوی معده هم هست و سدۀ جگر بگشاید. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که معده را تقویت کند و بهضم غذا مدد دهد وسده ها بگشاید و طعم تلخ دارد و در صرع سود بخشد و مزاجهای گرم را زیان دارد و تب را بزودی علاج کند. (ازابن البیطار). یک نوع داروئی تلخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
ایوان یا خانه که بر بالای در خانه باشد. خانه و ایوان که بر بالای دروازه و در خانه کنند و در شهرها و قراء و خانه برپا کنند، زینتی از بناء یا خانه که بر سر در خانه سازند، بالای در. جلودر سر. آستانۀ خانه. (یادداشت مؤلف) :
بر سردر کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند.
ایرج میرزا
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
قریه ای است از قراء بلخ. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ / دَ)
اسد مخدر، شیری که بیشه و جنگل آن را پنهان کرده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
آنکه خوابیده دست و پای و سست اندام گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی یا چیزی که سست و بی حرکت می کند و موجب خواب رفتگی اعضاء می شود. (ناظم الاطباء) ، درآمدۀ در روز باران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقیم و آرام در خانه و یا در لانه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
پنهان در پس پرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دِ)
بی حس و سست کننده اندام. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بی حس کننده و سست نمایندۀ اعضاء. (ناظم الاطباء). دوائی است که قابلیت تام را برای تأثیر قوه نفسانیه از روح سلب میکند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). به داروهایی اطلاق شود که سبب بی حسی و رخوت و سستی گردد چون هروئین، تریاک، کوکائین و غیره که در طب برای بی حسی و کاهش احساس درد به کار آید و مصرف مکرر غالب آنها موجب اعتیاد و دوام استعمال مخدرها موجب بروز نوعی جنون و اختلالات عصبی می گردد، در پرده نشاننده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه می پوشاند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخدیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ)
بی حس و سست کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، در پرده نشانیده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حجاب دار و پنهان و پوشیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ قبل و تخدیر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نوعی از درخت که به اذخر ماند و مار آن را دوست دارد. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، رکب فلان السخبر، بی وفایی نمود. (منتهی الارب). غدر کرد. (از اقرب الموارد) :
و الغدر ینبت فی اصول السخبر.
؟ (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
شب تاریک
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بی باک. (مهذب الاسماء). آنکه باک ندارد از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی است که جد و اهتمام در کار نکند و به بی پروائی کار کند. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) ، بی غم و خیره و شوخ چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). بی غم. (شمس اللغات) ، آنکه با ترفع از چیزی گذرد. (اقرب الموارد) ، حیران. (مهذب الاسماء) (شمس اللغات). سراسیمه. (منتهی الارب) (آنندراج). متحیر. (اقرب الموارد) ، متحیر از شدت گرما. (تاج العروس) ، شتر که چشم او از شدت گرما خیره شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جاء فلان سادراً، اذا اتی من غیر جهته. (اقرب الموارد) ، تکلم سادراً، ای غیر متشبث فی کلامه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قسمی شراب است از سیب و امرود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پردگی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اختدار. (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب). پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده گردیدن و در پرده شدن. استتار. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
کسی یا چیزی که سست و بی حرکت میکند و موجب خواب رفتگی اعضا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندر
تصویر سندر
صاحب جمال و خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردر
تصویر سردر
ایوان که بر بالای در خانه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختر
تصویر سختر
سخت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخبر
تصویر سخبر
مار دوست از گیاهان، ناتوزش (بی وفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخدر
تصویر تخدر
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سادر
تصویر سادر
سرگشته سراسیمه بی باک، خیره، شوخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدر
تصویر اخدر
شب تاریک خرارام (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
((مُ خَ دِّ))
سست کننده، آنچه که باعث رخوت و خواب و سستی اعصاب می شود، دارای ویژگی تخدیرکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سردر
تصویر سردر
((~. دَ))
بالای در، آستانه خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
بنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تخدیرکننده، کرخت کننده، مکیف
متضاد: مسکر، روان گردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد