- سخت
- دشوار، سفت، خسیس
معنی سخت - جستجوی لغت در جدول جو
- سخت ((سَ))
- محکم، استوار، دشوار، درشت، خسیس، سنگدل، فراوان، به طور جدی، علاج ناپذیر، صعب العلاج، غیرمؤدبانه، توهین آمیز
- سخت
- مقابل آسان، دشوار، مشکل، مقابل نرم و سست، سفت، محکم و استوار، کنایه از بخیل، خسیس، بسیار،
برای مثال بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است (حافظ - ۹۰)
سخت گرفتن: کار را بر کسی دشوار ساختن و او را در فشار قرار دادن
- سخت
- Ardent, Arduous, Difficult, Rigid, Rigidly, Stern, Stiff, Tough, Trying, Hard, Harsh
- سخت
- пылкий , трудный , жесткий , жестокий , жестко , строгий , жесткий , утомительный
- سخت
- leidenschaftlich, beschwerlich, schwierig, hart, starr, streng, steif, anstrengend
- سخت
- запальний , важкий , складний , жорсткий , суворий , жорстко , виснажливий
- سخت
- gorliwy, trudny, twardy, surowy, sztywny, sztywno, wyczerpujący
- سخت
- 热情的 , 艰难的 , 困难的 , 硬的 , 严酷的 , 僵硬的 , 刚性地 , 严厉的 , 坚硬的 , 费力的
- سخت
- ardente, árduo, difícil, duro, severo, rígido, de forma rígida, extenuante
- سخت
- ardente, arduo, difficile, duro, severo, rigido, rigidamente, faticoso
- سخت
- ardiente, arduo, difícil, duro, severo, rígido, de manera rígida, agotador
- سخت
- ardent, ardu, difficile, dur, sévère, rigide, de manière rigide, éprouvant
- سخت
- hartstochtelijk, zwaar, moeilijk, hard, streng, rigide, stijf, uitputtend
- سخت
- उत्साही , कठिन , कठोर , कठोर , कठोर रूप से
- سخت
- bersemangat, sulit, keras, kaku, secara kaku, melelahkan
- سخت
- حارٌ , شاقٌ , صعبٌ , قاسيٌ , صارمٌ , بشكلٍ قاسيٍّ , شديدٌ , قاسٍ
- سخت
- 열정적인 , 어려운 , 단단한 , 거친 , 딱딱하게 , 엄격한 , 힘든
- سخت
- נלהב , קשה , אכזרי , נוקשה , בצורה נוקשה , קשה , מתיש
- سخت
- 熱心な , 難しい , 硬い , 厳しい , 固く , 固い , 大変な
- سخت
- ateşli, zorlu, zor, sert, sert bir şekilde, zorlayıcı
- سخت
- shauku, ngumu, mkali, kwa ugumu, kali, kuchosha
- سخت
- กระตือรือร้น , ลำบาก , ยาก , แข็ง , หยาบ , แข็ง , อย่างแข็ง , เข้มงวด , แข็ง , แข็ง , เหนื่อย
- سخت
- আগ্রহী , কঠিন , কঠিন , কঠোরভাবে , কঠোর , ক্লান্তিকর
- سخت
- پرجوش , مشکل , سخت , سختی سے , تھکا دینے والا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شدت، زحمت
محکمی استواری سفتی مقابل سستی نرمی، دشواری اشکال مقابل آسانی سهولت، درشتی صلابت، بخل خست، سنگدلی بیرحمی، زحمت شفقت، محنت رنج، فقر تهیدستی، آسیب بلا آفت. یا سختی دیوار دهر. حوادث روزگار، آفتاب
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
مقابل سستی، مصیبت، بلا
سخت تر
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
سنجیده، وزن شده، سنجیده شده، محدود، برای مثال خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشۀ سخته کی گنجد او (فردوسی - ۱/۱۳)
رنج، زحمت، محکمی، دشواری، کنایه از فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
سختی کشیدن: رنج بردن، زحمت کشیدن، تحمل فقر و تنگ دستی کردن
سختی کشیدن: رنج بردن، زحمت کشیدن، تحمل فقر و تنگ دستی کردن