جدول جو
جدول جو

معنی سخت - جستجوی لغت در جدول جو

سخت
دشوار، سفت، خسیس
تصویری از سخت
تصویر سخت
فرهنگ لغت هوشیار
سخت
((سَ))
محکم، استوار، دشوار، درشت، خسیس، سنگدل، فراوان، به طور جدی، علاج ناپذیر، صعب العلاج، غیرمؤدبانه، توهین آمیز
تصویری از سخت
تصویر سخت
فرهنگ فارسی معین
سخت
مقابل آسان، دشوار، مشکل، مقابل نرم و سست، سفت، محکم و استوار، کنایه از بخیل، خسیس، بسیار، برای مثال بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است (حافظ - ۹۰)
سخت گرفتن: کار را بر کسی دشوار ساختن و او را در فشار قرار دادن
تصویری از سخت
تصویر سخت
فرهنگ فارسی عمید
سخت
Ardent, Arduous, Difficult, Rigid, Rigidly, Stern, Stiff, Tough, Trying, Hard, Harsh
تصویری از سخت
تصویر سخت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سخت
пылкий , трудный , жесткий , жестокий , жестко , строгий , жесткий , утомительный
دیکشنری فارسی به روسی
سخت
leidenschaftlich, beschwerlich, schwierig, hart, starr, streng, steif, anstrengend
دیکشنری فارسی به آلمانی
سخت
запальний , важкий , складний , жорсткий , суворий , жорстко , виснажливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سخت
gorliwy, trudny, twardy, surowy, sztywny, sztywno, wyczerpujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
سخت
热情的 , 艰难的 , 困难的 , 硬的 , 严酷的 , 僵硬的 , 刚性地 , 严厉的 , 坚硬的 , 费力的
دیکشنری فارسی به چینی
سخت
ardente, árduo, difícil, duro, severo, rígido, de forma rígida, extenuante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سخت
ardente, arduo, difficile, duro, severo, rigido, rigidamente, faticoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سخت
ardiente, arduo, difícil, duro, severo, rígido, de manera rígida, agotador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سخت
ardent, ardu, difficile, dur, sévère, rigide, de manière rigide, éprouvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سخت
hartstochtelijk, zwaar, moeilijk, hard, streng, rigide, stijf, uitputtend
دیکشنری فارسی به هلندی
سخت
उत्साही , कठिन , कठोर , कठोर , कठोर रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
سخت
bersemangat, sulit, keras, kaku, secara kaku, melelahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سخت
حارٌ , شاقٌ , صعبٌ , قاسيٌ , صارمٌ , بشكلٍ قاسيٍّ , شديدٌ , قاسٍ
دیکشنری فارسی به عربی
سخت
열정적인 , 어려운 , 단단한 , 거친 , 딱딱하게 , 엄격한 , 힘든
دیکشنری فارسی به کره ای
سخت
נלהב , קשה , אכזרי , נוקשה , בצורה נוקשה , קשה , מתיש
دیکشنری فارسی به عبری
سخت
熱心な , 難しい , 硬い , 厳しい , 固く , 固い , 大変な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سخت
ateşli, zorlu, zor, sert, sert bir şekilde, zorlayıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سخت
shauku, ngumu, mkali, kwa ugumu, kali, kuchosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سخت
กระตือรือร้น , ลำบาก , ยาก , แข็ง , หยาบ , แข็ง , อย่างแข็ง , เข้มงวด , แข็ง , แข็ง , เหนื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
سخت
আগ্রহী , কঠিন , কঠিন , কঠোরভাবে , কঠোর , ক্লান্তিকর
دیکشنری فارسی به بنگالی
سخت
پرجوش , مشکل , سخت , سختی سے , تھکا دینے والا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سختی
تصویر سختی
شدت، زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
محکمی استواری سفتی مقابل سستی نرمی، دشواری اشکال مقابل آسانی سهولت، درشتی صلابت، بخل خست، سنگدلی بیرحمی، زحمت شفقت، محنت رنج، فقر تهیدستی، آسیب بلا آفت. یا سختی دیوار دهر. حوادث روزگار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی خوراک. طرز تهیه آن چنینست که روده گوسفند را با گوشت و برنج و مصالح دیگر انباشته بروغن بریان کنند، آلت تناسل مرد قضیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختن
تصویر سختن
مقابل سستی، مصیبت، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختر
تصویر سختر
سخت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سختن
تصویر سختن
سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن، برای مثال سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵ - ۸۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخته
تصویر سخته
سنجیده، وزن شده، سنجیده شده، محدود، برای مثال خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشۀ سخته کی گنجد او (فردوسی - ۱/۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختی
تصویر سختی
رنج، زحمت، محکمی، دشواری، کنایه از فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
سختی کشیدن: رنج بردن، زحمت کشیدن، تحمل فقر و تنگ دستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سختی
تصویر سختی
((سَ))
پایداری، مشکل، دشواری، بخل، بی رحمی، زحمت، گرفتاری، رنج، تهیدستی.8- آسیب، بلا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخته
تصویر سخته
((سَ تَ یا تِ))
وزن شده
فرهنگ فارسی معین