جدول جو
جدول جو

معنی سحی - جستجوی لغت در جدول جو

سحی
(تَ غُ)
خراشیدن گل را و رندیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گل از زمین خاریدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، رندیدن کاغذ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کاویدن، خدرک آتش را. (منتهی الارب) ، ستردن موی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، به بیل خاک و گل را برکندن از زمین. (منتهی الارب) ، مهر کردن نامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) : سحی الکتاب. (اقرب الموارد). رجوع به سحا شود
لغت نامه دهخدا
سحی
(سَ حا)
سحاء. سحاءه:
خدای ما سوی ما نامه ای نبشت شگفت
نبشته هاش موالید و آسمانش سحی.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه طهران ص 454).
سایۀ عدل او کشیده طناب
نامۀ فتح او گشاده سحی.
ابوالفرج رونی.
رجوع به سحاء و سحاءه شود
لغت نامه دهخدا
سحی
خراشیدن، رندیدن، گل برکندن، مهر کردن نامه، ستردن موی
تصویری از سحی
تصویر سحی
فرهنگ لغت هوشیار
سحی
((س))
مهر نامه، نشان نامه
تصویری از سحی
تصویر سحی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهی
تصویر سهی
(دخترانه)
صفت سرو، راست، نام همسر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحر
تصویر سحر
(دخترانه)
صبح، آغاز روز، زمان قبل از سپیده دم، صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
ساییده، کوبیده شده، بعید، دور
فرهنگ فارسی عمید
(سُ حَ)
احمد بن محمد سحیمی حسنی شافعی. او راست: المقتدی وآن بشرح کتاب المزید علی اتحاف المرید است. ایضاً او راست: الدر العالی الشأن علی لیله النصف من شعبان. وی بسال 1178 هجری قمری درگذشت. (معجم المطبوعات)
ابو سدره سحیمی هجیمی. شاعری است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آواز آسیا. (منتهی الارب). آواز آسیا گاهی که بگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
منسوب است به سحیم که بطنی است از بنی حنیفه. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ می یَ)
نام قریه ای است در طریق یمامه از نیاج، و گویند از نواحی یمامه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
اسم قلعۀ استواری است در نزدیکی بیت المقدس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
باران بزرگ که هر چه درراه آن باشد برندد. ج، سحائق. (اقرب الموارد). رجوع به سحیفه شود، کینه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مال برده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیمار شکم، اسب بزرگ شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
ابن وثیل ریاحی یربوعی. شاعری مخضرم است (کسی که عهد جاهلی و اسلام را دیده باشد). قریب یکصد سال بزیست و در قوم خود شریف بود. مشهورترین شعر او ابیاتی است که مطلع آن این است: انا ابن جلا و طلاع الثنایا. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 359)
ابن مره بن الدؤل بن حنیفه. جدی جاهلی است. فرزندان او بطنی از بکر بن وائل از عدنانیه اند. (الاعلام زرکلی چ 1 ص 359)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یک قطعه زمین واقع در بین کوفه و شام. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام درختی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن حفص ابوالیقظان ملقب به سحیم. عالم به انساب بود. او راست: اخبار تمیم و کتاب النسب الکبیر. وی به سال 190 هجری قمری وفات یافته است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
خیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
باران سخت که زمین را رندد. (منتهی الارب). باران که هر چه در راه آن باشد رندد. (اقرب الموارد). ج، سحائف، پیه پهنا که مابین توهای تهیگاه و مانند آن ملصق و پیوست است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، سحائف، پیه. (منتهی الارب). ما قشرته من الشحم. (اقرب الموارد) ، فربهی پشت مازه که برداشته باشند، آواز دوشیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
منسوب به سحیت که نام اجدادی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سحیفه
تصویر سحیفه
پیه پهنا پیه تهیگاه پیه پشت مازه، باران خاکروب، آوای آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیقه
تصویر سحیقه
باران خاکروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیت
تصویر سحیت
سیری ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیر
تصویر سحیر
بیمار شکم، بزرگ شکم اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
نیک ساییده سوده، جای دور، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحی
تصویر رحی
سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
سوده، نرم شده، دور، دوردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمی
تصویر سمی
زهرآگین، زهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سعی
تصویر سعی
کوشش، پشتکار، تلاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سطحی
تصویر سطحی
رویه نگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سخی
تصویر سخی
راد، دست و دل باز، فراخ دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سحر
تصویر سحر
سپیده دم، جادو، پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوی
تصویر سوی
طرف
فرهنگ واژه فارسی سره