جدول جو
جدول جو

معنی سحابه - جستجوی لغت در جدول جو

سحابه(سُ بَ)
باقی آب در چاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماندۀ آب در غدیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سحابه(سَ بَ)
ابر. سحاب. جمع آن سحب و سحائب است. (منتهی الارب). ابر. (دهار). یکی ابر بود. جمع آن سحائب است. (از اقرب الموارد) ، مدت، گویند: ماافعله سحابه یومی، یعنی نکنم آن را مدت روز خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سحابه
قطعه ابر، تکه ابر
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
فرهنگ لغت هوشیار
سحابه((سَ ب یا بَ))
قطعه ای از ابر
تصویری از سحابه
تصویر سحابه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت، انگشت بین ابهام و وسطی، انگشت دشنام، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی عمید
یاران پیغمبر اسلام و کسانی که به خدمت پیغمبر رسیده و مدتی با وی صحبت داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحابی
تصویر سحابی
تودۀ ابر مانند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام ستاره هایی است خرد. ابوریحان آرد: اندر آسمان پنج کوکب است ازگونۀ کاهکشان چون پارۀ ابر و ایشان را سحابی خوانند. (التفهیم). و کواکب سحابی لنگ ابری بر کمر بسته. (درۀ نادره چ شهیدی ص 265). رجوع به سحابیه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بی یَ)
نام هر یک از پنج مجموعۀ کواکب که بچشم چون ابری نمایند. (یادداشت مؤلف). سحابیه الصغیر. سحابیه الکبیر. رجوع به سحابیات و سحابی شود
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا حَ)
مؤنث سحّاح. (منتهی الارب) : عین سحاحه، اشک ریزنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا رَ)
چیزی است که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب). اسباب بازی که کودکان بدان بازی کنند و در آن نخی است که از یک سر برنگی برون آید و از سردیگر برنگی و آن سحر را ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
آنچه قصاب از گوسپند جدا سازد از شش و نای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَحْ حا قَ)
بسیار کوبنده. (اقرب الموارد). زن سعتری. (دهار) (مهذب الاسماء) : امراءه سحاقه، زن بزرگ و فروهشته پستان و این نعت بدانست مر زنان را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
باران شدید. (از شروح نصاب به نقل از غیاث) (آنندراج). ظاهراً مصحف ساحیه است
لغت نامه دهخدا
(سَبْ با بَ)
انگشت شهادت. (دهار) (مهذب الاسماء). انگشت دشنام. (زمخشری). انگشتی که پهلوی ابهامست چه هنگام سب بدان اشارت کنند. (اقرب الموارد). انگشتی که قریب نرانگشت است چون در عربی سب ّ بمعنی دشنام باشد در ایام جاهلیت در عرب رسم بود که چون کسی را دشنام دادندی بجانب وی به این انگشت اشاره میکردند بهمین جهت این را سبابه گویند. (از غیاث).
- سبابه گزا، متعجب و حیران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ مْ مُ)
یار شدن و یاری کردن و بکسر اول خطاست (بمعنی مصدری) . (غیاث اللغات)، یاری نمودن. آمیزش کردن. و مؤلف منتهی الارب گوید: به کسر نیز آمده است. صحبت کردن. (تاج المصادر بیهقی). همراهی. مصاحبت: مکتوب به صحابت چاپار واصل شد. (مکتوبات متداوله)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِبَ)
جمع واژۀ صاحب. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
رجوع به حسابت شود
لغت نامه دهخدا
همراهی، معاشرت، یاران پیغمبر (ص)، کسانی که درک حضور آنحضرت را کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاقه
تصویر سحاقه
مونث سحاق بسیار ساینده، فرو هشته پستان زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحابه
تصویر رحابه
فراخش فراخ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحبه
تصویر ساحبه
باران سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
انگشت شهادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابه
تصویر حسابه
پایگاه یافتن نیک گهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحائه
تصویر سحائه
دماغ، پاره ابر، تراشه رندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاله
تصویر سحاله
سونش سونش زر و سیم، فرومایه، پوست گندم پوست جو، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاحه
تصویر سحاحه
مونث سحاح اشک ریز چشم
فرهنگ لغت هوشیار
ابری منسوب به سحاب ابری. یا ستارگان سحابی. تعداد بسیار از ستارگان که بصورت ابری با نور سفید در آسمان دیده میشوند مهمترین این گروه کهکشان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلابه
تصویر سلابه
بسیار رباینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغابه
تصویر سغابه
گرسنگی، ماند گی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنابه
تصویر سنابه
مونث سناب دراز شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیابه
تصویر سیابه
یک خرما غوره، می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبابه
تصویر سبابه
((سَ بّ بِ))
دومین انگشت، انگشت اشاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحابه
تصویر صحابه
((صَ بَ یا بِ))
یاران، همراهان، یاران پیغمبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحابی
تصویر سحابی
((سَ))
منسوب به سحاب، ابری، ابر مانندی متشکل از گازهای بسیار رقیق و کم دما که در اثر نور ستارگان مجاور خود قابل رؤیت می شوند
فرهنگ فارسی معین