جدول جو
جدول جو

معنی سجیس - جستجوی لغت در جدول جو

سجیس
(سَ)
آب برگشته رنگ و مکدر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، لاآتیک سجیس اللیالی و الایام، یعنی نیایم تو را هرگز، و همچنین است سجیس الاوجس و سجیس الاوجس و سجیس عجیس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سجیس
بد بوی، آب تیره
تصویری از سجیس
تصویر سجیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجین
تصویر سجین
سخت از هر چیز، شدید، سخت، نام جایی در دوزخ، دائم، ثابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایس
تصویر سایس
ادب کننده، تربیت کننده، رام کننده، کسی که کار های قوم و جماعتی را از روی عقل و تدبیر اداره کند، کاردان، سیاست مدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیس
تصویر سلیس
شیوا، فصیح، سلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
خلق، خوی، طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبیس
تصویر سبیس
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، اسپست، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
پارۀ گل خشکیده که مانند سنگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
(سِجْ جی)
موضعی است که در وی کتاب فجار و کفار بود، یا وادیی است در جهنم یا سنگی است در زمین هفتم. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم البلدان). کتاب که اعمال شیاطین و مجرمین در آن مسطور است. (غیاث). گفته اند موضعی است که در آن کتاب فاجران و دواوین زمان بود که اعمال ایشان در آن نویسند، و گفته اند کتابی است جامع اعمال فاجران از جن و انس. (از اقرب الموارد) : ان کتاب الفجار لفی سجین. (قرآن 7/83).
از جان پاک رفته بعلیین
وز جسم تیره مانده بسجینم.
ناصرخسرو.
رضای تو قصریست در صحن جنت
خلاف تو سجنی است در قعر سجین.
سوزنی.
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند.
(مثنوی).
جای روح پاک، علیین بود
جای روح هر نجس سجین بود.
(مثنوی).
مباد دشمنت اندر جهان وگر باشد
به زندگانی در سجن و مرده در سجین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سِجْ جی)
شدید. (اقرب الموارد). سخت از هر چیزی. (منتهی الارب) ، دائم. (اقرب الموارد). ثابت، آنکه همواره بی زن باشد، گرداگرد خرمابن. (منتهی الارب). السلتین من النخل. (اقرب الموارد) ، علانیه. (منتهی الارب) ، آب طعم بگشته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ جی یَ)
خو و طبیعت. (منتهی الارب). ج، سجایا. (اقرب الموارد). خصلت و عادت. (غیاث). خوی. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبه ای است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 12 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. هوای آنجا سرد و دارای 1867 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه سجاس رود تأمین میشود. محصولات آن غلات، میوه، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و مکاری، قالیچه، گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است و از طریق مجید آباد و مزید آباد اتومبیل میتوان برد. 2 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). شهری بوده است بین همدان و ابهر، عبدالله بن خلیفه گفته است:
و لم استحث الرکب فی اثر عصبه
میممهعلیا سجاس و أبهرا.
(از معجم البلدان).
سجاس و سهرورد در اول دو شهر بوده است. و در فترت مغول خراب شد اکنون بهر یک از قدر دیهی مانده. (نزهه القلوب ص 64). و رجوع به جهانگشای جوینی ص 115 و شدالازار ص 75 و 312 و اخبار الدوله السلجوقیه ص 116 و تاریخ غازانی ص 90 و 92 و 350 و حبیب السیر ج 2 ص 77 و 134 و 181 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شش یک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، دندان هشت سالگی شتر. (منتهی الارب) ، اشتر هشت ساله. (غیاث اللغات). شتر بهشت سالگی در آمده. (منتهی الارب) ، ازار شش ذرعی. (منتهی الارب) ، بچۀ گاو در سال چهارم سدیس و سدس، نر و ماده در آن یکسان باشد. (تاریخ قم ص 178) ، در سال ششم (بچۀ ناقه) سدیس و سدس، مذکر و مؤنث یکسان باشد در آن. (تاریخ قم ص 177) ، گاو و گوسپند و اسب پنجساله. (غیاث). بچه گاو و آن را در پنجم سدیس گویند. (تاریخ قم ص 178) ، گوسپند بشش سالگی رسیده، نوعی از پیمانه. (منتهی الارب). قسمی مکوک که بدان چیز بپیمایند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به سائس شود
لغت نامه دهخدا
یک فرسخ و نیم میانۀ شمال و مغرب اشفایقان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیارآب. (منتهی الارب). چشمۀ بسیارآب. (ناظم الاطباء) ، نام اسلحه ای باشد غیرمعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نوعی سلاح. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). یک نوع سلاح. (ناظم الاطباء). قسمی اسلحه که ترکان استعمال میکرده اند. (فرهنگ نظام). احتمالاً باید صورتی باشد از بچاق بمعنی چاقو:
ترکی مکن به کشتن من برمکش بچک.
سوزنی.
من خلیلم تو پسر پیش بچک
سر بنه انی ارانی اذبحک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بندی. (منتهی الارب). مسجون. (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسانست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
تیره گردانیدن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، بد بو و ضایع شدن آبشخور. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سویس
تصویر سویس
غفلت و آگاه نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوس
تصویر سجوس
لاتینی تازی گشته پر بوی تند بوی
فرهنگ لغت هوشیار
ادب کننده تربیت کننده، رام کننده، کسی که کارهای جمعی را با تدبیر اداره کند کاردان سیاستمدار، حاکم فرمانروا. یا سایس پنجم رواق. مریخ. (چه در فلک پنجم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
خلق خوی عادت طبیعت، جمع سجایا سجیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجین
تصویر سجین
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
بهره نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیر
تصویر سجیر
یار و دوست خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیح
تصویر سجیح
نرم و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیس
تصویر سدیس
شش یک، دستار شش گزی، گوسبند شش ساله
فرهنگ لغت هوشیار
روان این واژه را آنندراج از غیاث اللغات برگرفته معین با بهره گیری از خیام پور در فرهنگ فارسی می نویسد: (از منابعی که در دست است تنها در معیار اللغه دیده می شود) فرهنگ عربی به فارسی لاروی نیز واژه سلیس را نیاورده است فرانسوی شن
فرهنگ لغت هوشیار
نامرد، زیرک هوشیار، نگهدارنده نگهبان داراک خویش، گشن بیکاره گشنی که باردار نگرداند کاسنی، گل استکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیس
تصویر عجیس
گشن ناتوان، گشن ناپذیر: خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیس
تصویر سلیس
((سَ))
نرم بودن، رام بودن، نرمی، آسانی، سلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
((س جُ))
پاره گل خشک شده که مانند سنگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجین
تصویر سجین
((س جُ))
نام جایی در دوزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سجیه
تصویر سجیه
((سَ جّ یَّ))
خلق، عادت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایس
تصویر سایس
ادب کننده، رام کننده
فرهنگ فارسی معین