- سجن
- زندان
معنی سجن - جستجوی لغت در جدول جو
- سجن
- سرمای سخت، سجام، سجد، شجد، شجام
- سجن ((س جْ))
- زندان
- سجن
- محبس، زندان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یونانی تازی گشته آینه، سیم پرداخته، کرکم (زعفران)
آیینه، مرآت، آینه، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
کنایه از هر چیز روشن و پاک
خطاب، حرف، کلام
طور، حالت، شبیه
روپوشه روپوشه نازک
عادت، روش، عرض لشکر و از سپاه بازدید کردن و بمعنی نظیر و مانند هم میباشد
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
باران پیاپی روز بارانی، تاریکی انبوه، تاریکی ابر
پرداخت چوب، شکستن سنگ، گروه انبوه، پناه پناهجای سر پناه پناهگاه
پسوندیست که به آخر ریشه دستوری پیوندد و مصدر سازد: گری ستن گس ستن پیو ستن
زندان سخت، دفتر زندانیان، جایگاهی در دوزخ ثابت دایم، سخت شدید
خوی ها سرشت ها
آرامیدن، پاییدن پایستگی
راندن چشم اشک را، راندن ابر باران آب، اشک اشک دیگ و بید
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
بانگ کردن کبوتر، قصد کردن
تیرگی آب
تنور تافتن، گرم کردن، پر کردن جوی، کلند نهادن (کلند ساجور چوبی که برگردن سگ بندند)، فرو آویختن، فرو رفتن آب به زمین، نالیدن ماده شتر
جمع ساجد، نگونیا کنندگان سرمای سخت
شاهراه شاهراه، اندازه، نرم و آسان
عنوان کتاب و نامه
کلام، گفتار
نهری که از رود جدا کنند
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
پارسی تازی گشته سرگین
خوراک بد
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
ساکن شدن