جدول جو
جدول جو

معنی سجلاطس - جستجوی لغت در جدول جو

سجلاطس
(سِ جِلْ لا طُ)
نوعی از بساط رومی و کلمه رومی معرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشستی معمولاً رسمی برای گفتگو یا مشاوره در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگلاس
تصویر سگلاس
سگ ماده، کنایه از کسی که خود را مانند سگ ماده بنمایاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقلاط
تصویر سقلاط
سقلاطون، برای مثال ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک / به گرد دامن کهسار می کشد سقلاط (نزاری - لغت نامه - سقلاط)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
سجل ها، شناسنامه ها، احکام محکم، عهدنامه ها، جمع واژۀ سجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجلاط
تصویر سجلاط
یاس، درختچه ای زینتی با گل های زرد، سفید یا بنفش، یاسمین، یاسمن، سمن، یاسم
نوعی پوشش هودج، جامۀ کتانی نقش و نگاردار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
آنکه خود را مانند سگ نمودار کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از تره. گندنا. (دزی ج 1 ص 670)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
استرک مایع و میعۀ سائله و روغن هیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ طِ)
پهناور. (آنندراج). عریض. (اقرب الموارد). پهن و عریض و فراخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِلْ لا / سِ قُ)
جامۀ صوف معروف که در عرف آن را نبات گویند. (غیاث). جامۀ صوف که در فرنگ بافند. (آنندراج) : هزار سر مادیان و از دیبا و سقلاط و آنچه بدین ماند صلح تمام کنیم. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
ز بس شقایق گویی خزانه دار فلک
به گرد دامن کهسار میکشد سقلاط.
نزاری قهستانی.
ملبس بجامه های توزی و بمبی و صوفهای مصری و عتابی و سقلاط. (ترجمه محاسن اصفهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
یاسمن، و در قاموس سجلاط (به طای حطی) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج). رجوع به سجلاط شود
لغت نامه دهخدا
(سِ جِلْ لا)
جمع واژۀ سجل. (اقرب الموارد). رجوع به سجل شود
نوعی از خط عربی. (فهرست ابن الندیم ص 11 و 13)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گل یاسمن. (دزی ج 1 ص 639)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ / رِ)
نشانیدن. (منتهی الارب). بنشاندن
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ ملطس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملطس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَشْ شُ)
دراززبان شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) ، درازدست و چیره شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِلْ لا)
جوالیقی نویسد: کساء کحلی را سجلاطی گویندو ابن اعرابی گوید خز سجلاطی آنگاه که کحلی بود. (المعرب ص 184). و جزوی گوید خز سجلاطی برنگ یاسمین است... صاغانی در تکمله آرد که قول ابوعمر درست است و اصل کلمه رومی است و آن را سقلاط گویند، و گاهی کحلی است و گاهی فستقی. (تاج العروس). رجوع به سقلاطون شود
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
پلاس هودج. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِلْ لا)
چیزی است از صوف که زنان بر هودج اندازند. (المعرب جوالیقی از فراء) ، یا آن جامۀ کتان نگارین بر شکل نگار خاتم. (منتهی الارب) (المعرب). و فراء گوید:آن جامه ای است کتانی نگار زده که نگارهای آن خاتم را ماند و گمان دارند که آن رومی سجلاطس است، سپس معرب گشته و آن را سجلاط گفته اند. (المعرب). مؤلف منتهی الارب سجلاطس را کلمه ای مستقل ذکر کرده و نویسد نوعی از بساط رومی است و کلمه رومی معرب است، باید دانست که پسوند ’اس’ در حکم اعراب آخر کلمه است و در یونانی سجلاطس و سجلاط یکی است
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ / سِ جُ)
به لغت یونانی یاسمین را گویند که یاسمن زرد و یاسمن سفید باشد. (برهان) (الفاظ الادویه). در المعرب جوالیقی ص 184 سطر 6 و در منتهی الارب بدین معنی بکسر اول و دوم و تشدید سوم آمده است. رجوع به سجلات شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
حاکم قدس از جانب رومیان در زمان مسیح. صاحب قاموس مقدس آرد: پیلاطس (یوحنا 19:1) که او را پنطیوس پیلاطس می گفتند (متی 27:2) و او شخصی بود که در سال 29 میلادی از جانب رومیان حاکم یا نایب الحکومۀ یهودیه بود و چند سال قبل و بعد از صعود عیسی حکومت مینمود. پای تختش قیصریه بود و باورشلیم آمده درمحکمه قوم را داوری مینمود. (یوحنا 18:28) لکن حکومتش بواسطۀ کثرت ظلم و سخت دلی پسندیدۀ یهود نبود وهمواره طالب منفعت ذاتی خود بود علاوه بر اینها عیسی مسیح را با وجود عدم تقصیر به یهود تسلیم کرد و حال آنکه خود بذاته اقرار نمود براین که خطائی که موجب قتل باشد در او نیافتم. لکن از قرار معلوم تسلیم کردن حضرت مسیح به یهود محض محافظت ولایت و خشنودی یهود بود و با وجودیکه بر برائت و پاکی او اقرار نمود بازبواسطۀ کثرت صداهای وحشیانه که میگفتند صلیبش کن خونش بر گردن ما و اولاد ما باد، بدین مطلب تن در داده وی را بدیشان سپرد و اگر فی الحقیقه پیلاطس شخص محترم و نجیب و عادلی میبود آن شخص مقدس را که بی گناه بوداز دست دشمنانش خلاصی می بخشید چنانکه خواهش یهود را در خصوص تغییر نوشتۀ صلیب رد نمود (یوحنا 19:19- 22) اما امکان دارد که از کردۀ خود پشیمان شده باشد زیرا که کشیکچیان را بر قبر مسیح گذارد تا جسدش را محافظت کنند (متی 27:62- 66) و در سال 36 میلادی سامریان که آتش یاغی گری ایشان را با خونریزی کلی فرو نشانده بود شکایت او را بحضور واتیلوس حاکم سوریه بردندو او پیلاطس را بروم فرستاد تا به امپراطور جواب دهدو قبل از ورود او طبریوس وفات کرد. گویند که کلیگیولا (کالیگولا) او را اخراج بلد نموده به وین فرستاده وآن شهری بود که رود رون در ولایت غلاطیه بنا شده بود و در آنجا خود را بقتل رسانید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
اسم یونانی حجرالقمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). افروسلونن. بصاق القمر. زبدالبحر. حجرالقمر. این کلمه در ذیل حجرالقمر بشکل سالنتیوس سالینطس آمده. رجوع به حجر القمر شود
لغت نامه دهخدا
ظاهراً از علمای حیل. او راست: کتاب الجلجل الصیاح. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
نوعی از ریحان. (ناظم الاطباء). گلی خوشبوی. (اقرب الموارد). اسم یاسمین است. (تحفۀ حکیم مؤمن). پلنگ مشک. (مهذب الاسماء). فرنجمشک
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
موج طپانچه زن پی در پی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موجهایی که به همدیگر طپانچه زنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لاتینی تازی گشته برابر با ابریشم پرند رز دوخت پرند کبود نوعی پارچه ابریشمی زر دوزی شده که آنرا در بغداد می بافتند و شهرت بسیار داشته، پارچه ای نفیس به رنگ سرخ یا کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشانیدن، انجمن، نشست باهم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجلات
تصویر سجلات
جمع سجل، تزده ها زینهار نامه ها چک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاطه
تصویر سلاطه
دراز زبانی زبان درازی، چیره دستی چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجلاط
تصویر سجلاط
یاسمن از گل ها هدایت سجلاط را تازی گشته سجلات پارسی می داند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
((ا ِ))
نشانیدن، با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری، جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجلاس
تصویر اجلاس
نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
اجلاسیه، انجمن، جلسه، کنفرانس، گردهم آیی، مجمع، میتینگ، نشست
فرهنگ واژه مترادف متضاد