دفترچه ای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق و فوت ثبت می شود، سجل احوال، شناسنامه، حکم محکم، عهدنامه، حکم و فتوای قاضی، دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و احکام را در آن بنویسد، کتاب عهود و احکام
دفترچه ای که در آن نام، نشان، تاریخ تولد، ازدواج، طلاق و فوت ثبت می شود، سجل احوال، شناسنامه، حکم محکم، عهدنامه، حکم و فتوای قاضی، دفتری که قاضی صورت دعاوی و اسناد و احکام را در آن بنویسد، کتاب عهود و احکام
چک با مهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) : مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک تست. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526). ، نویسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد بلغت حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، نامه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (شرفنامه) (المعرب جوالیقی) ، زینهارنامه. (ملخص اللغات) ، حکم. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (متن اللغه) (شرفنامه) (زمخشری) (دهار). فتوی قاضی. (ناظم الاطباء). قبالۀ شرعی. (غیاث) : غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل. مولوی. چو قاضی بفکرت نویسد سجل نگردد ز دستاربندان خجل. سعدی (بوستان). ، عهد و پیمان و مانند آن. (منتهی الارب). عهد و پیمان. ج، سجلات. (آنندراج). کتاب عهد. (اقرب الموارد) : چون بخون خویشتن بستم سجل هر سرشکی را گوایی یافتم. عطار. سجل دل بخون نبشتم و لیک نیست یک تن گواه این سجلم. عطار. ، طومار. (ناظم الاطباء) : قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت. خاقانی. ، رقمزده. ثبت شده: هر ثنایی که گفتم او را من سجلست او بصدر دیوانم. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 337). ، پیادۀ حاکم. (شرفنامه). پیادۀ قاضی. ابومریم. رجوع به کلمات فوق شود، شناسنامه. ورقۀ هویت. نوشته ای است که برای شناسایی شخص جهت توصیف و بیان احوالات شخصی فرد از طرف ادارۀ آمار و ثبت احوال صادر میشود، و در آن تاریخ تولد و ذکر نام پدر و مادر و سایر خصوصیات بعدی از قبیل تاریخ ازدواج و فوت و اولاد در آن ثبت و ضبط میشود. نام و نشان. (فرهنگستان) ، نورده، دفتر، دفتر قضاوت و عدالت، تصدیق نامه. دفتردار قاضی و یا خود قاضی، دفتر حقوق و کارهای متعلق بعامه و جز آن. (ناظم الاطباء)
چک با مهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) : مشتری چک نویس قدر تو بس که سعادت سجل آن چک تست. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 526). ، نویسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد بلغت حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، نامه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (شرفنامه) (المعرب جوالیقی) ، زینهارنامه. (ملخص اللغات) ، حکم. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (متن اللغه) (شرفنامه) (زمخشری) (دهار). فتوی قاضی. (ناظم الاطباء). قبالۀ شرعی. (غیاث) : غیر نطق و غیر ایما و سجل صد هزاران ترجمان خیزد ز دل. مولوی. چو قاضی بفکرت نویسد سجل نگردد ز دستاربندان خجل. سعدی (بوستان). ، عهد و پیمان و مانند آن. (منتهی الارب). عهد و پیمان. ج، سجلات. (آنندراج). کتاب عهد. (اقرب الموارد) : چون بخون خویشتن بستم سجل هر سرشکی را گوایی یافتم. عطار. سجل دل بخون نبشتم و لیک نیست یک تن گواه این سجلم. عطار. ، طومار. (ناظم الاطباء) : قاصد بخشش جهان در دو قدم درنوشت چرخ و زمین چون سجل هر دو بهم درنوشت. خاقانی. ، رقمزده. ثبت شده: هر ثنایی که گفتم او را من سجلست او بصدر دیوانم. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 337). ، پیادۀ حاکم. (شرفنامه). پیادۀ قاضی. ابومریم. رجوع به کلمات فوق شود، شناسنامه. ورقۀ هویت. نوشته ای است که برای شناسایی شخص جهت توصیف و بیان احوالات شخصی فرد از طرف ادارۀ آمار و ثبت احوال صادر میشود، و در آن تاریخ تولد و ذکر نام پدر و مادر و سایر خصوصیات بعدی از قبیل تاریخ ازدواج و فوت و اولاد در آن ثبت و ضبط میشود. نام و نشان. (فرهنگستان) ، نورده، دفتر، دفتر قضاوت و عدالت، تصدیق نامه. دفتردار قاضی و یا خود قاضی، دفتر حقوق و کارهای متعلق بعامه و جز آن. (ناظم الاطباء)
ریختن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، متصل خواندن سوره را. (منتهی الارب) (آنندراج). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سوره النساء فسجلها، یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمعنی جهت. (ذیل اقرب الموارد)
ریختن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، متصل خواندن سوره را. (منتهی الارب) (آنندراج). متصل خواندن کتاب را، و از این معنی است حدیث ابن مسعود: افتتح سوره النساء فسجلها، یعنی آن را متصل خواند و آن از سجل است بمعنی جهت. (ذیل اقرب الموارد)
چاهیست که هاشم بن عبدمناف آن را کند، و اسد بن هاشم آن را به عدی بن نوفل بخشید. خالده بنت هاشم گفته است: نحن وهبنا لعدی سجله تروی الحجیج زغله فزغله. و گفته اند قصی آن را کنده است. (از معجم البلدان)
چاهیست که هاشم بن عبدمناف آن را کند، و اسد بن هاشم آن را به عدی بن نوفل بخشید. خالده بنت هاشم گفته است: نحن وهبنا لعدی سجله تروی الحجیج زغله فزغله. و گفته اند قصی آن را کنده است. (از معجم البلدان)
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
جامه یک تاه باف، ریسمان یک لای، جامه سپید جامه پنبه ای یک تاه بافتن، پوست باز کردن، خاک فرسودن، بسودن درم، پوست کندن با تازیانه، گریستن، نرم کردن در همرنگ از ماهیان
مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پک چشم بر میاید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد رد کردن چیزی به کسی در راه خدا، دشنام دادن، ناسزا گفتن، باران که از ابر بر آمده و تا زمین نرسیده باشد، دشنام
مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پک چشم بر میاید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد رد کردن چیزی به کسی در راه خدا، دشنام دادن، ناسزا گفتن، باران که از ابر بر آمده و تا زمین نرسیده باشد، دشنام
حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند
حرکت یک دوره آفتاب از نقطه برج حمل تا نقطه آخر برج حوت و آنرا بعربی سنه گویند، مدت حرکات زمین بدور خورشید که دوازده ماه یا 563 روز و 5 ساعت و 84 دقیقه و 54 ثانیه است و آنرا سال خورشیدی یا سال شمسی گویند