جدول جو
جدول جو

معنی سجراء - جستجوی لغت در جدول جو

سجراء(سَ)
مؤنث اسجر. چشم سرخ شده یا چشم که سپیدی آن را سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اسجر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سراء
تصویر سراء
مسرت، شادی، شادمانی، شادکامی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
مؤنث اسجح، شتر مادۀ تمام خلقت. (منتهی الارب) ، بیوتهم علی سجح واحد، ای علی قدر واحد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، سجح
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درختی است که از آن کمان سازند. (منتهی الارب). درخت کمان. (مهذب الاسماء). از درخت قسی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ را)
نام سرمن رأی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُرْ را)
ریگستانی است گل آمیخته نزدیک وادی ارل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سخن زشت و بیهوده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان). کلام قبیح. (اقرب الموارد). هجر، کفایت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، فائده. (منتهی الارب) (آنندراج). غناء. (اقرب الموارد) : ’ما عنده غناء ذلک و لا هجراؤه ’، یعنی نیست در نزد وی کفایت و لیاقت و توانایی این کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوجر به معنی زن ترسان و گویند وجراء استعمال نشود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
درخت و هرچه ساق دارد از نبات، و ارض شجراء، زمین درختناک. واحد و جمع در وی یکسان است و گفته شده که جمع است و یکی آن شجره است بر قیاس: قصبه و قصباء و طرفه و طرفاء. (منتهی الارب). سیبویه گوید که شجراء واحد و جمع است. و آن به معنی زمین پردرخت است و جایی که درخت در هم فرورفته چون جنگل و مقابل آن مرداء است. (از اقرب الموارد). درختستان. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چوب دستی با گره بیرون برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
جمع واژۀ سفیر. رجوع به سفیر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زنی که سرین آن بزرگ و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). المراءه العظیمهالمأکمه. (اقرب الموارد). ج، سجل، ناقه سجلاء، شتر مادۀ بزرگ پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَجْ)
ناقه سجواء، شتر ماده که وقت دوشیدن آرام و قرار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، امراءه سجواءالطرف، زن آرمیده چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از چادرها است که خطوط زرد دارد یا از ابریشم و زربافته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه ای که ابریشم در آن بکار برده باشند. (مهذب الاسماء) ، گیاهی است که به گیاه خله ماند، پوست که بخسته چفسیده باشد، پردۀ دل، شاخ خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران، دارای 127 تن سکنه، آب آن از رود کرج و چشمه سار، محصول آنجا غلات، باغات میوه، لبنیات و عسل است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جرو، جدا ساختن، بیچاره کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَءْ)
جری تر. باجرأت تر.
- امثال:
اجراء من ذباب، جری تر از مگس، چه بر بینی شاهان و مژۀ شیران نشیند.
اجراء من قسوره، باجرأت تر از شیر.
اجراء من لیث بخفان، باجرأت تر از شیر خفان. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ جَ)
جمع واژۀ اجیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ خوا / خا)
راندن. (زوزنی) (تاج المصادر) (منتهی الارب). براندن. روان کردن. بدوانیدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث ابجر، زن برآمده ناف و کلان شکم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، بجر و بجران. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
از ’س رو’، جوانمرد گردیدن و سخی شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهتر گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیراء
تصویر سیراء
دلپرده گشپرده، شاخه کویک، چادر زر بفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفراء
تصویر سفراء
جمع سفیر، میانجیان، فرستاد گان، جمع سفیر رسولان ایلچیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمراء
تصویر سمراء
مونث اسمر گندمگون زن مونث اسمر زن گندم گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجواء
تصویر سجواء
اشتر رام مادینه، آرمیده چشم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحراء
تصویر سحراء
چشم سرخ چشم خونی، آب تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمراء
تصویر سمراء
((سَ))
مؤنث اسمر، زن گندم گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
((اِ))
انجام دادن کار، به اجراء گذاشتن حکم صادر شده، مستمری و حقوق مقرر کردن برای کسی، وظیفه، مستمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراء
تصویر سراء
((سَ رّ))
شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجراء
تصویر اجراء
کار بستن، انجام دادن
فرهنگ واژه فارسی سره