جدول جو
جدول جو

معنی سجح - جستجوی لغت در جدول جو

سجح
(تَ)
بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تعریض کردن کسی را به سخن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نرم و تابان و دراز به اعتدال و کم گوشت گردیدن رخسار. (منتهی الارب). نرم و سهل شدن ودراز و با اعتدال گشتن رخسار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سجح
شاهراه شاهراه، اندازه، نرم و آسان
تصویری از سجح
تصویر سجح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجع
تصویر سجع
سخن با قافیه گفتن، بانگ کبوتر، مفرد اسجاع،
در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمات هم آهنگ
سجع متوازن: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی در آخر جمله ها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف روی، مثل موّاج و نقّاد
سجع متوازی: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلمه هایی در آخر جمله ها که در وزن و روی برابر باشند، مثل رزم و بزم، خلف و تلف
سجع مطرّف: در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی در آخر جمله ها که بر یک وزن نباشند اما در حرف روی مطابق باشند، مثل گفتار و کردار، مال و آمال، خار و چنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجد
تصویر سجد
سرمای سخت، سجام، سجن، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سجن
تصویر سجن
سرمای سخت، سجام، سجد، شجد، شجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجح
تصویر نجح
روا گشتن، برآمدن حاجت، پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ / سَ حَ)
سرشت. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الم-وارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نیکو و بااعتدال. حسن معتدل. مؤنث: سجحاء. (منتهی الارب).
- وجه ٌ اسجح، روی نیکو بااعتدال. روی خوب.
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
آسان دارنده و عفونماینده و درگذارنده. (از منتهی الارب). نیکوعفوکننده. (از اقرب الموارد). رجوع به اسجاح شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسجح، شتر مادۀ تمام خلقت. (منتهی الارب) ، بیوتهم علی سجح واحد، ای علی قدر واحد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، سجح
لغت نامه دهخدا
تصویری از سطح
تصویر سطح
گستردن، پهن نمودن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
گلو بریدن، بر زمین گستردن، بر پهلو نهادن، بر روی افکندن، آرام گرفتن، پر کردن مشک، بهره مند شدن زن از شوی، فرزند بسیار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستور چرنده، درخت بلند، چرا دادن، چریدن، شاشیدن، فرستادن، رها کردن دهش بی درنگ، رفتار نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیح
تصویر سیح
پخشاب آب پخشیده بر زمین، وستر راهراه (عبای مخطط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمح
تصویر سمح
بخشنده و با گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفح
تصویر سفح
ریختن خون را آب را، روان کردن اشک را کوهپایه، سنگ لیز، دامنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلح
تصویر سلح
اسباب و آلات جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاح
تصویر سجاح
هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجا
تصویر سجا
عنوان کتاب و نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجد
تصویر سجد
جمع ساجد، نگونیا کنندگان سرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تنور تافتن، گرم کردن، پر کردن جوی، کلند نهادن (کلند ساجور چوبی که برگردن سگ بندند)، فرو آویختن، فرو رفتن آب به زمین، نالیدن ماده شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجس
تصویر سجس
تیرگی آب
فرهنگ لغت هوشیار
پرده آویختن، لنگه پرده پرده لنگه پرده باریکی کمر باریک میانی، جمع سجفه، تسوهایی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجل
تصویر سجل
چک با مهر و بمعنی عهد نامه و حکم محکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجم
تصویر سجم
راندن چشم اشک را، راندن ابر باران آب، اشک اشک دیگ و بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجن
تصویر سجن
زندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجو
تصویر سجو
آرامیدن، پاییدن پایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیح
تصویر سجیح
نرم و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحج
تصویر سحج
خراشیدن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دعا ذکر، مهره های برشته کشیده که به هنگام ذکر و تسبیح گفتن در دست گیرند و بدان عدد اذکار را نگاهدارند تسبیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساح
تصویر ساح
اسپانور (حیاط) گشت نیک، گوسپند پروار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجحه
تصویر سجحه
سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجع
تصویر سجع
بانگ کردن کبوتر، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطح
تصویر سطح
تراز، رویه، رویه پایه
فرهنگ واژه فارسی سره