جدول جو
جدول جو

معنی سجاهر - جستجوی لغت در جدول جو

سجاهر
(سَ هََ)
قرین و نظیر و مانند. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (جهانگیری). آنندراج شعر زیر را از فرخی برای شاهد به معنی ذکر شده نقل کرده است:
چو بالا پسند پسندیده کو را
نیاید ز بالای گردون سجاهر.
این شعر مصحف است و صحیح آن بدین صورت است:
چو بالا پسند تناور که چون او
نتابد ز بالای گردون سه خواهر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 83)
لغت نامه دهخدا
سجاهر
عادتها، خوها
تصویری از سجاهر
تصویر سجاهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساهر
تصویر ساهر
(پسرانه)
بیدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
تظاهر به کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
تظاهر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خود را به چیزی آشکار کردن. (فرهنگ نظام) : تجاهر بفسق، تظاهر بدان، ظاهر و آشکار شدن در محضر عام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بیدار. مقابل نائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد
وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود.
منوچهری.
چون چشم بخت و دولت بیدارت
نبود ستارۀ سحری ساهر.
سوزنی.
، لیل ساهر، شب بیداری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مسمی به یوسف. طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست. (ابن الندیم). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
قریه ای است از قراء نور در بیست فرسخی بخارا، آن را جنجار نیز گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
تظاهر، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کننده، بانگ زننده، کینه توز، دشنامگوی، رو به رو شونده: در جنگ مجاهرت در فارسی: آشکار کردن، بانگ زدن، کینه توزی، دشنامگویی، جنگ رو با روی کارراه انداز، بازر گان توانگر، گنجور، منگیا گر (قمار باز) با کسی روبرو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده جمع مجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجاهر
تصویر تجاهر
((تَ هُ))
آشکار کردن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهر
تصویر مجاهر
((مُ هِ))
با کسی روبه رو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده، جمع مجاهرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
((هِ))
بیدار
فرهنگ فارسی معین
تظاهر کردن، ظاهرشدن، آشکار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد