- ستیم
- خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود تا نشتر نزنند بیرون نیاید
معنی ستیم - جستجوی لغت در جدول جو
- ستیم ((س))
- زخم، چرک و خون
- ستیم
- سیم، سیم کشیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرک وجراحت، ورم
ورم و آماسی که در زخم و جراحت پیدا شود، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
دهانه ظروف
چرک زخم، جراحت، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
آستین، آستین جامه، دهانۀ ظرف چرمی که با نخ بسته می شود مانند دهانۀ خیک، برای مثال خیز و پیش آر از آن می خوش بوی / زود بگشای خیک را استیم (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۸۰)
بی سرپرست
مبارزه، نزاع، منازعه
کند روی
چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
یراق و زین اسب، لگام، دهنه و سر افسار
تعصب، جنگ، خصومت، سرکشی، لجاجت
پوشیده، مستور سیر، 61 مثقال
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
کلانسرین مرد
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
فلزیست نقره ای بیرنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد و آنچنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود، در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است
بیمار
درست و صاحب سلامت، بی عیب
بلند پایه
شریک و صاحب حصه، هم بهره
زشتروی، دشنام یافته، شیرخشمگین
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
مستور، پوشیده، برای مثال ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران روی بند (مولوی - ۱۳۱) ، عفیف، پاک دامن، پارسا
نهفته، پنهان، مشکی که آب از آن تراوش نکند
کسی که با دیگری از چیزی سهم ببرد، هم سهم، هم بهره
جنگ وجدال، دشمنی و سرکشی، ناسازگاری، کشمکش، لجاج، عناد
بلندترین تیغۀ کوه، بلندی کوه، سر کوه، تیزی کوه، برای مثال تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی / فرود آرد همی احجار صد من (منوچهری - ۸۶) ، راست، بلند، راست ایستاده مانند ستون و نیزه
سالم، درست، بی عیب، برای مثال عقل سلیم، چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱ - ۴۵)
بی آزار، آرام و مطیع،برای مثال در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار (سعدی - ۸۷)
ساده لوح، ساده دل،برای مثال ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی - ۱۷۱)
سهل، آسان،برای مثال خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری - ۲۶)
کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است،برای مثال نوز نبرداشته ست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مسهّد (منوچهری - ۲۲)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
بی آزار، آرام و مطیع،
ساده لوح، ساده دل،
سهل، آسان،
کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است،
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
شتر خاموش شتری که بانگ نکند، کمان بی درز پارسی تازی گشته کتیم مشک یا خیکی که از آن نتراود مشکی که آب از آن تراوش کند
مرد بی پدر، کودک بی پدر