جدول جو
جدول جو

معنی ستودان - جستجوی لغت در جدول جو

ستودان
دخمه، مقبرۀ زردشتیان، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن برای مثال سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی - ۵/۳۵۳)
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
فرهنگ فارسی عمید
ستودان(سُ / سَ)
عمارتی را گویند که بر سر قبر آتش پرستان سازند. (برهان) (جهانگیری). همان دخمۀ آتش پرستان است که بصورت چاهی بوده و استخوان مرده در آن جای میدادند، گورستان و دخمه یعنی جایی که مرده را در آنجا گذارند. (برهان). گور خانه گبران که مردگان آنجا نهند و آن را دخمه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). گورخانه و مقبرۀ گبران و آن خانه ای باشد که آتش پرستان مردگان در آن خانه نهند. (غیاث). گورستان گبران و مغان. فقیر مؤلف گوید ستودان مخفف استودان است و آن دخمه و گورستان مغان است که مردگان خود را در آنجا گذارند تا استخوان ایشان در آنجا جمع شود و سابقاً در لغت بیلسته مرقوم شده که استه مخفف استخوان است بنابراین استودان و ستودان مخفف استخوان دان خواهد بود و آنچه در میان خرما و انگور و آلو و امثال آنهاست به مناسبت و مشابهت استخوان، استه گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
مرده نشود زنده مرده بستودان شد
آئین جهان چونین تا گردون گردان شد.
رودکی.
ستودان نیابیم گور و کفن
یکی زآن همه نامدار انجمن.
فردوسی.
ز بهر ستودانش کاخی بلند
بکردند بالای او ده کمند.
فردوسی.
مرا نشست بدست ملوک و میرانست
ترا نشست به ویرانی و ستودان بر.
عنصری.
بمشک و گلابش بشستند پاک
سپردندش اندرستودان بخاک.
اسدی.
کیقباد بدارالملک پارس بمرد و آنجا ستودان کردند. (مجمل التواریخ). هوشنگ... بزمین پارس بمرد و آنجا ستودان ساختند. (مجمل التواریخ). زآب به اصطخر بمرد و ستودان بکوه پایه ساختند. (مجمل التواریخ).
چو دیوان به مطموره های سلیمان
چو رهبان بکنج ستودان قیصر.
عمعق بخارایی.
ستودانی از چرخ تابنده دید
کزو بوی کافور تر میدمید.
نظامی.
نبشته بر او کای خداوند زور
که رانی سوی این ستودان ستور.
نظامی.
در این دخمه خفته ست شدّاد و عاد
کزو رنگ و رونق گرفت این سواد.
نظامی.
بلی هرکس از بهر ایوان خویش
ستونی کند بر ستودان خویش.
نظامی.
رجوع به استودان شود
لغت نامه دهخدا
ستودان
چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند، گورستان زردشتیان، گورستان (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
ستودان((سُ))
گورستان زردشتیان، چاهی در گورستان زردشتیان که استخوان مرده را پس از خورده شدن گوشت وی توسط لاشخوران در آن اندازند
تصویری از ستودان
تصویر ستودان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

افسری که درجه اش بالاتر از استوار و پایین تر از سروان است مثلاً ستوان یکم، ستوان دوم، ستوان سوم، محکم، پایدار، پابرجا، امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استودان
تصویر استودان
محوطه ای روباز، محصور و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوان های درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدن جسد، در آن قرار می دادند، مقبرۀ زردشتیان، دخمه، گورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
مدح کردن، ستایش کردن، ستاییدن، خوبی و نیکویی کسی یا چیزی را بیان کردن، وصف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
مرکّب از: استو، استخوان + دان، پسوند مکان، دخمه و مقبرۀ گبران. (مؤید الفضلاء) (برهان)، ستودان. (انجمن آرا)، ناووس. رجوع به ستودان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نام پادشاهی بوده از پادشاهان طبقۀ کرکری آذربایجان. (از انجمن آرا). مصحف وهسودان نام پدر ابومنصور شرف الدین مملان بن وهسودان است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به وهسودان شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
اصطبل. (آنندراج) : زحل دلالت دارد بر سردابها و ستوردانها. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
مدح و تمجید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
استوار، محکم، معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستودن
تصویر ستودن
((سُ دَ))
مدح کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
((سُ))
استوار محکم، امین، درجه ای است از درجات افسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوران
تصویر ستوران
احشام
فرهنگ واژه فارسی سره
چارپایان، حیوانات بارکش، دواب، مواشی
متضاد: ددان، وحوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
Lieutenant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
lieutenant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
中尉
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
סגן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
중위
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
letnan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
लेफ्टिनेंट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
luitenant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
中尉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
teniente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
tenente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
tenente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
porucznik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
лейтенант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
Leutnant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
лейтенант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ستوان
تصویر ستوان
teğmen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی