جدول جو
جدول جو

معنی ستائیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ستائیدن
(لَ گَ دَ)
ستودن بمعنی وصف کردن و بیان محاسن کردن. (آنندراج) :
چو دید آن چنان پهلوان پرخرد
ستائید او را چنان چون سزد.
فردوسی.
گهمان بفزائید و گهی مان بستائید
بر خویشتن از خویش همی کار فزائید.
ناصرخسرو.
و رجوع به ستاییدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاییدن
تصویر ستاییدن
ستودن، مدح کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ دَ)
آنچه یا آن کسی که لایق ستایش باشد. رجوع به ستاییدن و ستاییدنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَزْ زَ دَ)
صبر کردن و از این مصدر جز بتا صیغۀ مفرد امر حاضر دیده نشده است. رجوع به بتائیدن شود:
تکاپوی مردم بسود و زیان
بتاء و مگر (د) هرسویی تازیان.
ابوشکور (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُو رَ تَ)
نغمه. (غیاث). نغمه کردن و سرود گفتن. (آنندراج). ترنم. (مجمل اللغه) (دهار). تغنیه. (مجمل اللغه). تغنی. (مجمل اللغه) (المصادرزوزنی). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نمایندۀ شادی و خوشحالی بوده و هست. (قاموس کتاب مقدس) :
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن از کام دل درگرفت.
فردوسی.
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سرائید برنا و مرد کهن.
فردوسی.
الا تا درآیند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری.
زینتی.
چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی.
سعدی.
رجوع به سراییدن شود.
، خواندن:
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
فرخی.
، مدح کردن:
خواهم که بدانم که مر این بی خردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید.
ناصرخسرو.
رجوع به سراییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کو کَ / کِ دَ)
گذاشتن. و رجوع به بتاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
گرفتن. (آنندراج). ستدن: و هیچ مهتر سخن نگفتی و گفتی تو رشوت ستانیده ای و هیچکس را بر هیچ کار ایمن نداشتی. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و مردمان را خواسته ها ستانیدند و چهارپایان براندند و شهرها بگرفتند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نستودن. ناستودن. ستایش نکردن. نستائیدن. مقابل ستائیدن
لغت نامه دهخدا
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرتابیدن
تصویر سرتابیدن
نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسائیدن
تصویر آسائیدن
آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
سراینده سروده سرایش) آواز خواندن تغنی کردن سراییدن، ساختن سرود و شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگالیدن
تصویر سگالیدن
فکر کردن، پنداشتن، رای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکالیدن
تصویر سکالیدن
فکر کردن اندیشیدن، اندیشه بد کردن خصومت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجانیدن
تصویر سجانیدن
سرد کردن چیزهای گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیده
تصویر ستانیده
گرفته ستده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییده
تصویر ستاییده
ستوده ستایش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستانیدن
تصویر رستانیدن
رویانیدن، رویاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرائیدن
تصویر آرائیدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استانیدن
تصویر استانیدن
باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تامل کردن درنگ کردن، توضیح مساوی ازین مصدر جز مفرد امر حاضر (بتا (ی) دیده نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرائیدن
تصویر سرائیدن
نغمه کردن و سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانیدن
تصویر ستانیدن
چیزی از کسی گرفتن ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییدن
تصویر ستاییدن
ستودن ستایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتائیدن
تصویر بتائیدن
گذاشتن هشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخائیدن
تصویر شخائیدن
خراشیدن ریش کردن، خلانیدن فرو کردن (سوزن و نشتر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاییدن
تصویر ستاییدن
((س دَ))
ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سناییدن
تصویر سناییدن
احترام گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شتابیدن
تصویر شتابیدن
ابکار
فرهنگ واژه فارسی سره