جدول جو
جدول جو

معنی سبه - جستجوی لغت در جدول جو

سبه
(سِبْ بَ)
انگشت شهادت. (منتهی الارب) ، نوع و هیئت دشنام دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سبه
(سَ بِ)
دهی است از دهستان ربعشامات بخش ششتمدشهرستان سبزوار واقع در 36 هزارگزی جنوب ششتمد. هوای آن معتدل. دارای 87 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سبه
(سَبْ بَ)
نام جد محمد قرشی محدث بن اسماعیل. (منتهی الارب)
نام پسر ثوبان در حضرموت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سبه
(سَبْ بَ)
کون. (منتهی الارب) ، سردی و گرمی و هشیاری که چندروزه پیوسته باشد. (منتهی الارب) : من الحر و البرد الصحو، ان تدوم ایاماً. (اقرب الموارد) ، روزگار. (منتهی الارب). زمانی از روزگار. (اقرب الموارد). یقال: مارأیته منذ سبه، ای زمن من الدهر و مضت سبه من الدهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سبه
(سِ بَ)
شهری است (بناحیت کرمان) اندرمیان بیابان میان نهله و سیستان نهاده و از عمل کرمان است. (حدود العالم چ جدید دانشگاه تهران ص 129)
لغت نامه دهخدا
سبه
خود خواهی، پیر گولی گولی در پیری سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
فرهنگ لغت هوشیار
سبه
آزاد، پله، تنها، بدون هیچ گونه مانع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبا
تصویر سبا
(دخترانه)
نام شهری در یمن که بلقیس ملکه انجا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
(دخترانه)
سبزه وار، چمن زار، گندمگون، گیاهی که به صورت خودرو در جایی سبز شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبک
تصویر سبک
سبک سینمایی (Cinematic Style) شیوه ی استفاده از تکنیک های سینمایی مشخص که معمولا برای فیلمسازان بزرگ منحصر به فرد است و می تواند فیلم یا گروهی از فیلمهای هم شکل را پدید آورد.
سبک کارگردان یعنی روش یا نحوه ی خاصی که یک کارگردان در ساخت فیلم یا اثر هنری دیگر به کار می برد. هر کارگردان از طریق انتخاب هنری، فنی و نظریه ای خود، یک سبک منحصر به فرد برای ایجاد احساسات، تاثیرگذاری بر بیننده، و بیان موضوعات خود توسعه می دهد.
برخی از اصطلاحات معروف درباره ی سبک کارگردانی شامل موارد زیر هستند:
۱. فتوسیب (Photogénie): این اصطلاح توسط سرژی ایزنشتین مطرح شد و به معنای توانایی یک فیلم برای نمایش و برجسته سازی زیبایی های واقعیت است.
۲. نئو رئالیسم (Neorealism): این جریان در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ در ایتالیا ظهور کرد و بیانگر نمایش واقعیت های اجتماعی و انسانی بدون استفاده از دست کاری بیش از حد به منظور تولید احساسات شدید است.
۳. بازتاب گرایی (Reflectionism): این سبک مرتبط با کارگردانانی است که از تاریخ، فرهنگ و اندیشه های خود برای نمایش دادن اتفاقات و موضوعات معاصر استفاده می کنند.
سبک کارگردانی یک کارگردان نقش بسیار مهمی در تعریف و شکل دهی به اثرات او دارد و اغلب می توان از این سبک ها برای تفکر در مورد انواع مختلف داستان ها، شخصیت ها، و موضوعات در فیلم ها و سایر آثار هنری استفاده کرد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از حسبه
تصویر حسبه
اجر، ثواب، مزد، امید مزد و ثواب از خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ بِ)
از سالنامه نگاران (قرن هفتم میلادی) و اسقف مامی گونی های ارمنستان است. قطعه ای راجع به تاریخ ارمنستان ’امپراطوری هراکلیوس’ نوشته که قسمتی از آن را به آگاتانژ نسبت میدهد. (تاریخ ایران باستان ص 96 و 2594 و 2612 و 2619)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ لَ)
جاء سبهللاً، بی سلاح و بی هیچ چیز دیگر آمد، یا متکبرانه و بی پروانه آید، یا آمد نه برای کار دنیا و نه برای کار آخرت. و منه الحدیث: لاکره ان اری احدکم سبهللاً، و یقال: هو یمشی سبهللاً، یعنی بیهوده آمد و شد کرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَشْ)
شمردن. حساب. (تاج المصادر زوزنی)، پنداشتن. (زوزنی)، مرده را در کفن پیچیده در گور کردن. یا دفن کردن در سنگستان،
{{اسم}} مزد. ثواب. اجر، امید مزد و ثواب از خدای عزوجل. ج، حسب، تدبیر: هو حسن الحسبه، او نیکو تدبیر است، محتسبی. (ربنجنی). کار محتسب. عمل احتساب. و آن امر به معروف است آنگاه که ترک آن آشکار و ظاهر باشد ونهی از منکر آنگاه که فعل آن آشکار و ظاهر بود و آن واسطه ای باشد میان احکام قضاء و احکام مظالم. والقضاء باب من ابواب الحسبه، گاه حسبه منصبی بوده است که از جانب سلطان به کسان واگذار میشده است و آن غیرشرطه بوده است. قال (طغتکین اتابک سلطان دمشق) انی ولیتک امر الحسبه... و ضممت الیک النظر فی امور الشرطه. (معالم القربه ص 13 س 2-7). تهانوی گوید: الاحتساب و الحسبه، فی اللغه به معنی العدّ و الحساب و یجی ٔ الاحتساب به معنی الانکار علی شی ٔ و الحسبه به معنی التدبیر و فی الشرع الامر بالمعروف اذا ظهر ترکه والنهی عن المنکر اذا ظهر فعله. ثم الحسبه فی الشریعه عام یتناول کل مشروع یفعل اﷲ تعالی کالاذان و الاقامه و اداء الشهاده الی کثره تعداده. و لهذا قیل: القضاء باب من ابواب الحسبه. و فی العرف اختص بأمور احدها اراقه الخمور و ثانیها کسر المعارف و ثالثها اصلاح الشوارع. کذا فی نصاب الاحتساب. (کشاف اصطلاحات الفنون). حسبه واسطۀ میان قضاء و مظالم بوده است. و نسبت به قضاء از دو جهت شباهت دارد و از دو جهت محدودتر و کمتر است و از دو جهت گسترده تر و برتر است. امادو وجه شباهت: 1- شکایت بدو توان برد. 2- محتسب میتوانست طرف را محکوم و مجبور به اجرا سازد. اما دو وجه محدودیت آن: 1- محتسب فقط میتوانست در دعاوی مربوطبه منکرات شرعی مانند غش و فحشاء مداخله کند و حق مداخله در دعاوی حقوقی و معاملات نداشت. 2- محتسب فقط به دعاوی رسیدگی می کرد که طرف معترف باشد، اما در صورت انکار و احتیاج به گواه از صلاحیت او خارج می شد.
اما دو وجه برتری و گسترده تربودن آن: 1- محتسب حق بازرسی برای کشف جرم داشت، اگرچه مدعی خصوصی در میان نباشد و قاضی حق چنین کاری نداشت مگر اینکه شاکی خصوصی دعوی نماید. 2- محتسب قدرت اجرای معروف و منع منکر را داشت و قاضی چنین سلطه ای نداشت زیرا که احتساب برای ارهاب و حفظ نظم موجود برقرار شده بود. و نیز میان احتساب و مظالم دو وجه اشتراک و یک مابه الامتیاز بوده است. اما دو وجه اشتراک: 1- هر دو دارای قدرت اجرائی بودند برخلاف قضاء. 2- هر دو حق بازرسی و تحقیق داشتند. اما فرق میان مظالم و احتساب آن بوده است که احتساب برای اجرای مقرراتی وضع شده بود که پائین تر از شأن قضات میباشد مانند اجرای مقررات و آئین نامه های خلافی امروز. در صورتی که مظالم قوه مجریه ای بود که احکام جنحه و جنایت صادره از طرف قضات را اجرا میکرد.
محتسب متولی و محتسب داوطلب: کار احتساب را دو دسته انجام میداده اند: 1- کسی که از طرف سلطان بدین وظیفه برقرار میگردید که او را محتسب متولی مینامیدند. 2- داوطلبان و کسانی که بطور آزاد به امر به معروف و نهی از منکر میپرداختند.فرق هائی که میان محتسب و کسانی که بطور آزاد به امربه معروف و نهی از منکر میپردازند، بوده است موقعیت او را برای ما بیشتر روشن میکند. اینک آن فرقها: 1-این رسیدگی برای او واجب عینی و برای دیگران واجب کفائی است. 2- محتسب متولی حق سرپیچی از انجام این وظیفه ندارد و دیگران آزاد هستند. 3- محتسب برای دادخواهی منصوب شده است و دیگران موظف به این کار نیستند.4- محتسب مجبور است دادخواهی را بپذیرد و دیگران مجبور نیستند. 5- محتسب میتواند نائب و نماینده معین کند و دیگران حق توکیل ندارند. 6- گرچه محتسب حق اجرای حد شرعی نداشت اما حق اجرای تعزیر شرعی دارا بود، و دیگران این حق را نیز نداشتند. 7- محتسب حق ارتزاق از صندوق بیت المال داشت و دیگران حق مزد گرفتن ندارند. 8- گرچه محتسب حق اجتهاد در امور شرعی نداشت لیکن حق اجتهاد در امور عرفی دارا بود چنانکه میتوانست برای خود و اعضاء سازمان خویش جاهای معینی را در بازار و جز آن تشخیص دهد.
زنان و احتساب: ابن الاخوه گوید شرط وجوب احتساب آن است که مسلمان و آزاد و بالغ و عاقل و عادل و قادر باشد، پس بر افراد رعایا اگرچه مأذون نباشند، نیز محتسب شدن واجب است، لیکن این شرطها شرط جواز نیست، پس فاسق و برده و زن نیز میتوانند به احتساب پردازند و از این سخن ابن اخوه چنین برمی آید که زن حق محتسب شدن داشته است، ولیکن ظاهراً زنان جز در احتساب داوطلبانه و آزاد نمیتوانستند شرکت جویند و شاید می توانستند به عنوان همکاری در ضمن اعضای سازمان احتساب درآیند.
سازمان محتسبی: محتسبان رسمی حق داشتند برای انجام کار خود اشخاص را به عنوان اعوان و همکاران و نمایندگان بکار گمارند. لیکن به محتسب داوطلب و آزاد چنین حقی داده نشده است.
وظایف محتسب: وظیفۀ اصلی محتسب اولاً:نظارت بر اجرای مقررات مذهبی و منع از اعمال محرم وثانیاً نظارت بر صحت جریان امور راجع به روابط عمومی افراد جامعه و رفاه حال و زندگی ایشان همچنانکه ازتنگ کردن راهها جلوگیری کند و باربران و کشتی رانان را نگذارد که بار زیاد گیرند و خداوندان ابنیه ای را که مشرف به خرابی باشد بخراب کردن آن وادارد، آنچه خطری برای راهروان دارد از راه بردارد، و آموزگاران را که در زدن شاگردان اندازه نگاه ندارند، بزند و بر اوست که در غش و تدلیس معاش و جز آن بنگرد و همچنین در کیل و وزن آنچه امروز برعهدۀ شهرداری است. و در اصل این کارها قاضی را به عهده بوده لیکن آن را شغلی مستقل کردند تا خود قاضی به این کار نپردازد و در دورۀ فاطمیان مصر و امویان اندلس بسیار میشد که حسبهنیز در جملۀ کارهای قاضیان درمی آمد و چون وظیفۀ سلطان از خلافت جدا گشت و سلطان را در سیاست نظر عمومی پدید گشت، حسبه جزء وظیفۀ ولایت گشت. و حسبه را جز مردمی از مهتران مسلمانان گردن نگیرند، چه آن خدمتی دینی باشد و خداوند حسبه را نایبان در شهرها و ولایات بود که از جانب او کار حسبه به گردن گیرند و هر روزدر جامع بنشیند و نایبان او بکار پیشه وران و خوردنی و نوشیدنی فروشان رسیدگی کنند و صاحب حسبۀ مصر یک روز در جامع قاهره و یک روز در جامع فسطاط مینشست و نایبان خویش میفرستاد تا در گوشت و پختنیها و بار چهارپایان رسیدگی کنند و کسی را اجازه نمیدادند که چهارپائی را بیش از آنچه بردن آن تواند، بار کند، و سقایان را میفرمودند تا مشک های خویش با کیسه ها بپوشند و آنان را پیمانه ای بود بیست وچهار دلو، و هر دلو چهار رطل، و آنان را فرمودی تا زیرجامهای کوتاه که عورت های آنان بپوشد و رنگ آن کبود میبود در پا کنند و آموزگاران دبستان را می ترساندند تا کودکان را تعذیر نکنند و بر سر هر که نیکو نمیخرید یا نمیفروخت می ایستادند و او را نهی میکردند و در کیل و وزن دقت میکردند ومحتسب را بود که در دارالعیار بنگرد. اما در اندلس این وظیفه را ’خطه الاحتساب’ میگفتند و آن را قاضی به عهده میگرفت و عادت چنان بود که محتسب در بازار سواره میرفت و کمک کاران او با وی بودند و یک تن از ایشان ترازوئی که بدان نان میسنجیدند در دست داشت و بهای گوشت بر کاغذی نوشته با خود داشت و گوشت فروشان جرأت نداشتند از آن بها که محتسب معین کرده، کمتر یا بیشتر بفروشند، و خیانت آنان بر وی پوشیده نمی ماند، چه محتسب کنیزی یا کودکی میفرستاد تا از آن بخرد آنگاه آن را میسنجید و اگر کم بود حال او را با دیگران چنین قیاس میکرد. و اندلسیان را در امر احتساب قوانینی بود که آنرا دست بدست داده و درس میگفتند آنچنانکه فقها احکام فقه را درس گویند. (از تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 صص 189- 191).
وظایف محتسب در معالم القربه چنین برشمرده شده است: شرائط حسبه و محتسب: امر به معروف و نهی از منکر. وظائف محتسب نسبت به شرابخواران و کسانی که مرتکب محرمات شوند. رسیدگی بکار اهل ذمه. رسیدگی بکار مردگان. رسیدگی به معاملات منکر و ناروا. آنچه بر مردان روا یا نارواست. منکرات در بازار. رسیدگی به اوزان و مقادیر و دیگر اندازه ها. رسیدگی به ترازوها و مکیل ها و ذرع ها. رسیدگی به کار علافان، درستی و نادرستی ایشان. رسیدگی به کار نانوایان و بهداشت ایشان. و نیز رسیدگی به کار این اصناف: کباب پزان. گوشت فروشان. خورشت پزان. کشتارکنندگان و شرایط کشتار. کله و پاچه و روده و پوست فروشان. آش پزان. ظرف شویان. حلیم و هریسه پزان. ماهی فروشان. زولابی پزان. شیرینی سازان. مشروب فروشان (غیرالکلی). عطاران و شمعسازان. شیرفروشان. بزازان. دلالان. بافندگان. دوزندگان و کلاه دوزان. ابریشم کاران. رنگرزان. پنبه کاران. کتان کاران. صرافان. زرگران. مسگران و آهنگران. کفشگران. دام داران. برده فروشان. گرمابه داران. سدر و صابون فروشان. حجامت و فصدکنندگان. پزشکان. آموزگاران کودکان. اذان گویان و خدمۀ مساجد. واعظان و اندرزگویان. ستاره شناسان و نامه نویسان. حدود و تعزیرات (قوانین کیفری، مجازاتهای مالی). قضاء و گواهی. امارت و ولایت. دریانوردان. کوزه گران. کاشی سازان. سوزن کاران. دوک سازان. حنافروشان. شانه گران. شیره پزان. غربال سازان. دباغان. لبافان. پوستین دوزان. حصیربافان. کاه فروشان. تخته و چوب فروشان. نجاران و بنایان. رجوع به محتسب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بُ)
بس است او را. (ترجمان القرآن عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَهْ)
مخفف اسباه است که لشکر و سپاه باشد. (برهان). اسپه. اسپاه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبزه
تصویر سبزه
گیاه خودروی نورسته
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبط
تصویر سبط
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبع
تصویر سبع
جزئی از هفت، یک هفتم از چیزی حیوان درنده، دد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبعه
تصویر سبعه
هفت، جانور درنده هفت
فرهنگ لغت هوشیار
دشگویان گروهی که در زمان علی علیه السلام نیز ابوبکر و عمر را دشنام می دادند (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربه
تصویر ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسه
تصویر بسه
اکلیل الملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبهلل
تصویر سبهلل
بی زینه (زینه سلاح) بی جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسبه
تصویر حسبه
مزد، ثواب، شمردن، حساب، امید مزد و ثواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبع
تصویر سبع
دد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سده
تصویر سده
قرن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبو
تصویر سبو
قدح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
سخیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبک
تصویر سبک
شیوه، سایاگ
فرهنگ واژه فارسی سره
سفید
فرهنگ گویش مازندرانی